✅ جیغ‌های محترم خانم و هندوانه‌های قرمز. مرتضی قدیمی | بی قانون

✅ جیغ‌های محترم خانم و هندوانه‌های قرمز
مرتضی قديمی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

آن سال‌‎ها که حمل ویديو و فیلم‌هایش ممنوع بود و جرم، فقط حاج عمو ‌این‌ها ویديو داشتند تا اگر ميهمانی‌های فامیلی را با اخم و غر و ادا می‌رفتیم، برای رفتن خانه آن‌ها ذوق داشته باشم. هفته‌ای یک‌بار می‌رفتیم و گاه اگر پا می‌داد من تنها می‌رفتم وقتی با ایرج، پسر حاج عمو کمی رفیق بودم. حاج عمو به رغم خیلی مذهبی بودنش اما خیلی هم روشنفکر بود و سعی می‌کرد آدم به روزی باشد. آن طور که پدرم می‌گوید، حاج عمو از جمله اولین کسانی بود که توی فامیل تلویزیون خرید وقتی همه، داشتنش را بد می‌دانستند. یادم رفت بگویم این حاج عمو، عموی پدرم بود و وقتی همه حاج عمو صدایش می‌کردند ما هم به او می‌گفتیم حاج عمو. پدرم که کتابدار کتابخانه مرکزی پارک شهر بود و حاج عمو را عضو دايمی کرده بود، هر از گاهی برایش کتاب مرجع تاریخی می‌آورد تا با هم رابطه نزدیکی داشته باشند. حاج عمو عاشق تاریخ بود و اگر به حرف می‌افتاد ول کن نبود و هزار و یک ماجرا را تعریف می‌کرد و دست آخر می‌گفت: «هر آمدنی رفتنی دارد».
به اینجا که می‌رسید، پدرم به مادرم نگاه می‌کرد و می‌گفت یاا.... این یعنی بلند شوید که باید برویم. حالا دیگر برای پدرم مهم نبود که ما وسط فیلم بودیم و به جاهای داغش رسیده‌ایم. بلند می‌شدیم و دل‌مان می‌ماند پیش فیلم و ویديو که پدرم هیچ وقت زیر بار خریدش نمی‌رفت.
البته وقتی که بلند می‌شدیم و ایرج با کنترل، تصویر را نگه می‌داشت چشمکی می‌زد تا خیالم راحت باشد که ادامه فیلم را فردا عصر با هم خواهیم دید. بهانه رفتن تنهایی به خانه حاج عمو ریاضی کار کردن با ایرج بود وقتی من درسم خیلی بهتر بود و تماس محترم خانم با مادرم که اجازه‌ام را از مادرم می‌گرفت و طبیعتا «نه» در کار نبود تا بروم و نیم ساعتی درس بخوانیم و بعد هم مشغول ادامه فیلم شویم که از شب قبل یا حتی چند شب قبل متوقف شده بود همان‌جا که ایرج نگه داشته بودش.
حالا باید با دقت‌تر به فیلم نگاه می‌کردم تا تمام جزییات را برای مژگان، خواهرم تعریف کنم که اگر نمی‌کردم و اگر سوالی درباره روند فیلم می‌پرسید و جواب قانع کننده نداشتم، تهدیدم می‌کرد به گفتن ماجرا. گفتن اینکه تنهایی رفته‌ام خانه حاج عمو و با ایرج فیلم دیده‌ام. واو به واو فیلم را حفظ می‌کردم و حتی بعضی جاها را بهروز وثوقی در سوته‌دلان می‌شدم، فردین در گنج قارون می‌شدم، تقی ظهوری در خوشگل محله می‌شدم، آمیتا باچان در شعله می‌شدم، پل نیومن در بیلیارد باز می‌شدم و... .
مادرم هم اعصابش خرد می‌شد از این شلنگ‌تخته انداختن‌های من. از طرفی نگران بود پدرم متوجه ماجرا شود و از طرفی روی نه گفتن به محترم خانم را نداشت تا اینکه همه چی دست به دست هم داد تا همه این رفتن‌ها و فیلم دیدن‌های ما تعطیل شد.
همه نشسته بودیم تا ایرج ویديو را روشن کند و قیصر را که نسخه خوبش را حاج‌عمو از یکی از دوستانش گرفته بود، ببینیم. محترم خانم دو تا هندوانه بزرگ را هم توی این سینی‌های مسی بزرگ گذاشته بود و آورده بود جلوی حاج عمو گذاشته بود تا برای‌مان شتری ببرد و مشغول فیلم شویم.
پیشتر حاج عمو به ایرج گفته بود فیلم توی کیفش است و ایرج هم وقتی دیده بود فیلم تا وسط‌ها جلو رفته، فیلم را گذاشت توی دستگاهی که آن را می‌آورد اولش و به اسم فیلم‌برگردون می‌شناختیمش. حاج عمو که می‌دانست پدر من که خیلی با دیدن شو موافق نیست به ایرج گفت از همان‌جا بگذارد و خود فیلم را ببینیم. آن سال‌ها اول یا آخر برخی فیلم‌ها چند تا شو هم ضبط می‌کردند تا از نوار، به صورت کامل استفاده شده باشد.

ایرج به حاج عمو نگاه کرد و گفت اگر خیلی جلو رفته باشد چی که حاج عمو گفت خب با کنترل برمی‌گردانیم. کنترل، باطری نداشت تا ایرج با قاچ هندوانه همان جلو بنشیند تا اگر فیلم روی تیتراژ نبود، بیاورد جلوتر. بعدها فهمیدیم که فیلم داخل جیب حاج‌عمو که فیلمی‌اش به قصد و سر بدقول بودن حاج‌عمو آن را به او داده بوده، فیلم ناجوري بود.
حالا ایرج هرچه به دکمه می‌زد ویديو خاموش نمی‌شد تا محترم خانم فقط جیغ بزند خاموش کن و پدرم هم فریاد بزند نگاه نکنید نگاه نکنید. وقتی خاموش شد که ما دم در بودیم و داشتیم می‌رفتیم و عجیب که هیچ کسی هم به فکرش نرسید آن لحظه سیم برق را بکشد. ایستادن ایرج جلوی تلویزیون هم فایده نداشت وقتی صدای فیلم قاطی شده با جیغ‌های محترم خانم که فردایش زنگ زد از مادرم عذرخواهی کرد و گفت حاج‌عمو را بعد از رفتن ما بردند بیمارستان. دستش را بریده بود.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (