مراقبی که با حسِ «خود ژاوِر بینی» ورقه‌ها را پخش می‌کرد، ورقه مراد را جلویش گذاشت

مراقبی که با حسِ «خود ژاوِر بینی» ورقه‌ها را پخش می‌کرد، ورقه مراد را جلویش گذاشت. مراد که از اضطراب، پیشانی‌اش عرق کرده بود، در حالی که به ورقه نگاه می‌کرد، برای شرایط اضطراری دکمه شلوارش را باز کرد. بعد هم برای اینکه نشان دهد اوضاع عادی است، الکی خمیازه کشید و در همان حال، یکی از تقلب‌ها را به سرعت از توی زیرشلوارش درآورد. مراقب بلافاصله به مراقبِ دیگر نگاه کرد و گفت:
-یه لحظه صدایِ درآوردن کاغذ از توی زیرشلوار شنیدم. تو هم شنیدی؟
مراد که حس کرد اوضاع پَس است، بلافاصله دکمه شلوارش را بست و بی‌خیالِ بقیه تقلب‌ها شد. همان مراقب دوباره گفت: یه لحظه صدای بستن دکمه‌ شلوار هم اومد. نگو که نشنیدی.

مراقب با اخم به مراد نگاه کرد. مراد که دچار استرس شده بود، در حالی که با استیصال به مراقب نگاه می‌کرد، گفت: به خدا داشتم خودم‌رو می‌خاروندم.
-پس چرا عرق کردی؟
-آخه گرمه.
-اگه گرمته چرا داشتی دگمه‌هات‌رو می‌بستی؟
مراد که فهمید گیر یکی مثل خودش افتاده، جوابی نداشت و وقتی دید راهِ فراری ندارد و الان است که مراقب او را بگردد، فکری به ذهنش رسید. با خونسردی از جای خودش بلند شد. جلوی چشم‌های مراقبان، با آرامشی مثال زدنی، کمی به اطراف و سپس به تقلب‌هایی که درآورده بود نگاه کرد. بعد با حرکاتی که دیگر هیچ شباهتی به آدم‌های دارای آرامش نداشت، در کسری از ثانیه آن‌ها را پاره کرد و قبل از اینکه مراقب آن‌ها را از دستش بگیرد، همه را بلعید. آخر سر هم تظاهر کرد که دارد از حال می‌رود.
-زنگ بزنین آمبولانس بیاد این آقا از حال رفت!

ادامه دارد...
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon