داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ از اون جهت (قسمت دوم). مهرداد صدقی | بی قانون
✅ از اون جهت (قسمت دوم)
مهرداد صدقی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
در قسمت قبل خواندیم که مهران امتحان داشت اما وقتی که رفت صورتش (!) را بشوید، هماتاقیاش (مراد) درِ اتاق را قفل کرد و رفت و حالا مهران پشت در اتاق مانده...
ادامه:
مهران که دیگر نمیدانست چکار کند، به سر و وضع خودش اشاره کرد و از آقا کمال خدمتکار خوابگاه پرسید: حالا با این سر و وضع چطوری برم سر جلسه امتحان آقا کمال؟ اگه نَرَم بازم میفتم.
آقا کمال گفت: میخوای برم نگهبانی از اونجا زنگ بزنم سوالا رو برات بیارن؟ چای میخوری و با کمک هم جواب میدیم.
مهران با خوشحالی گفت: ایول... یعنی میشه؟
آقا کمال هم با خونسردی گفت: چی میشه اگه بشه ولی حیف که نمیشه!
- آقا کمال تو این وضعیت شوخی داریم؟
-اتفاقا شوخی فقط تو همین وضعیتها میچسبه... باشه ناراحت نشو. دارم شوخی میکنم تا استرست کم بشه...
-ممنون. چقدرم که شوخیتون مفید بود.
-بذار فکر کنم ببینم چکار میتونم بکنم... آها یه فکری به ذهنم رسید.
مراد و میثم توی سرویس نشسته بودند. مراد برای اینکه سر صحبت را باز کند، گفت: چیه تو فکری؟
میثم با بیحوصلگی گفت: به خاطر پایاننامه، مراد جان. نمیدونم چطوری جمعش کنم.
مراد گفت: چرا پایاننامهات رو نمیدی برات بنویسن؟
-پولشرو از کجا بیارم؟
-خب میتونی کار کنی.
-چه کاری؟
-تو هم پول بگیر پایاننامه بنویس. میگن درآمدش خوبه.
-واقعا که!... راستی تو گفتی مهران تو اتاق نبود ولی چرا با سرویس هم نیومد؟
-من هم از همین تعجب میکنم. خدایی هیچ کارش به آدمیزاد نمیخوره. تازه هر جا هم رفته پیرهن منرو برداشته!
نگهبان خوابگاه نگاهی به سر و وضع مهران انداخت و گفت: حالا به فرض که من برای آمبولانس زنگ زدم. فرض کن اونام اومدن و سوارت کردن. فرض کن قبول کردن که به جای بیمارستان ببرنت دانشگاه. اصلا فرض کن نگهبانی دانشگاه هم راهت داد که بری تو. فرض کن گذاشتن سر جلسه هم بری و امتحان هم دادی. فرض کن نمرهات هم خوب شد و شاگرد اول هم شدی...
نگهبان حس کرد کم آورده و خودش با تعجب گفت: اینکه همه چیش ردیف شد. یه چیز دیگه میخواستم نتیجهگیری کنم اما یادم رفت.
مهران گفت: مقالههای ما هم همینطوریه. با یه چیز دیگه شروع میکنیم یه جور دیگه نتیجه میگیریم. ببخشید میشه حالا تماس بگیرین؟ اگه دیر زنگ بزنین امتحانرو از دست میدم.
نگهبان گفت: باشه ولی با مسئولیت خودت. کمال، تو شاهد بودی که بدجوری از پلهها افتاده؟
آقا کمال گفت: افتادن از پلهها رو نمیدونم اما میدونم اگه نره، تو امتحان حتما میفته.
نگهبان تلفن را برداشت و در حالی که شماره میگرفت، یک دفعه گوشی را کوبید و گفت: آها یادم اومد. به فرض که همه چی اوکی شد، چجوری میخوای با این تیپ و قیافه برگردی؟ با این زیرشلوار بخوای از دانشگاه بیای ایندفعه آمبولانس واقعا خودش میاد سوارت میکنه و به جای بیمارستان میبردت یه جای دیگه.
مهران با شرمندگی گفت: جسارتا نمیشه شلوارمرو با شما عوض کنم؟
نگهبان گفت: باشه زنگ میزنم آمبولانس. مرد حسابی یه وقت رییس حراست بیاد ببینه من تو نگهبانی با زیر شلواريام مجبور میشم منم زنگ بزنم آمبولانس بیاد.
درحالیکه مهران مدام به ساعتش نگاه میکرد، نگهبان شماره اورژانس را گرفت.
-سلام ببخشید یه مورد اضطراری داریم. نمیدونم ولی میگه قراره بدجوری بیفته.
آمبولانس که وارد خوابگاه شد، دو پرستار با عجله از آمبولانس پیاده شدند، برانکارد را درآوردند و به نگهبان گفتند:
-سلام. اون مورد اورژانسی کجاست؟
مهران که با زیر شلوار کنار کیوسک نگهبانی ایستاده بود، گفت: سلام. مورد منم.
-تو که حالت از ما بهتره.
-نه. تو راه بهتون توضیح میدم.
یکی از پرستارها به طرف نگهبان رفت و پرسید: قرصی مرصی چیزی خورده؟
نگهبان گفت: والا به قیافهاش نگاه نکنین اوضاعش اورژانسیه. البته به قیافهاش هم که نگاه کنین معلومه که اوضاعش اورژانسیه.
پرستارها که کمی به قضیه مشکوک شده بودند، به هم نگاه کردند و یکی از آنها گفت: والا ما این همه کار ضروری داریم یه جوری گفتین که با سرعت خودمونرو اینجا رسوندیم. نمیگین ممکنه کلی موردای اضطراری باشه به ما زنگ ميزنین؟
مهران گفت: یعنی حتما باید طوریم بشه تا کسی به دادم برسه؟
پرستارها که داشتند سوار آمبولانس میشدند، گفتند: حالا دیگه طوریت هم بشه کسی به دادت نمیرسه.
مهران با استیصال جلوی آمبولانس ایستاد و گفت: راستش