✅ خداحافظ. مرتضی قدیمی | بی قانون. در آرایشگاه نشسته‌ام

✅ خداحافظ
مرتضی قديمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

تنها در آرایشگاه نشسته‌ام. منتظر هیچ کسی نیستم، نه آقایی و نه بهبودی که همیشه رفیق بودند. چه کم داریم ما رفیق در زندگی‌های‌مان که سخت است تعریف دقیق آن. واقعا رفیق کیست؟ نه فقط درباره رفیق بلکه درباره خیلی چیزها ما تعریف دقیق و درستی نداریم تا همیشه دچار سوء‌تفاهم شویم در رابطه‌ها و معاشرت‌های‌مان تا گاه زیاد بخواهیم از او و گاهی کم. گرچه این سوال و پاسخ آن همیشه برایم مهم‌ترین بوده است؛ اصولا آیا باید از کسی چیزی خواست؟ از کسی هرچقدر هم نزدیک.
ریموت کرکره آرایشگاه را می‌زنم و کتری را پر از آب می‌کنم. دکمه را می‌زنم و می‌دانم به زودی شروع می‌کند به سروصدا کردن. خوبی این کتری‌های برقی این است که به درجه جوش می‌رسند، بعد آرام می‌شوند. یادم می‌افتد قرار بود اینجا دور هم چیزهای خوبی بگوییم و شاید کمی بخندیم. به روزهای خوب و آینده‌ای با کمی امید فکر می‌کردم. هرچه گذشت ناامیدتر شدم و هیچ نتوانستم حال خوبی داشته باشم. هر روز غمگین‌تر. کتری جوش آمده است و صدا می‌کند. خیلی مهم نیست. حافظ را بهانه کردم تا حال‌مان را جوری کند که خسته نشویم، که عاشق شویم، که مشتاق و بعد هم سر از پا نشناسیم.
آقایی می‌آید پشت در. چند ضربه می‌زند. حتما باورش نمی‌شود این شب‌ها که باید پرکار باشم و شلوغ، بسته باشم. موبایل روی سکوت است. روشن می‌شود. صدایش را می‌شنوم که با بهبودی حرف می‌زند و می‌گوید جلوی در آرایشگاه ایستاده و کرکره پایین است.
حافظ دم دست است. با همان اولین بیتِ اولین غزل بغض می‌کنم؛
الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها
به مشکل‌ها فکر می‌کنم. به مشکل‌ها فکر کرده بودیم. به روزی که با همه چهره به چهره حرف زدیم تا خسته نشوند. حالا خودم خسته شده بودم.
فکر می‌کردم اینجا، این آرایشگاه می‌تواند کمک کند همچنان شوق رفتن داشته باشیم، گرچه بارها و بارها پشت پا زدند و سنگ ریختند جلوی پای‌مان.
صدای مردم و بوق ماشین‌ها و تاریکی آرام آرام می‌ریزد توی آرایشگاه از آن‌طرف کرکره. انگار که زندگی جریان داشته باشد یا زندگانی. چند روز به تحویل سال بیشتر نمانده و فکر می‌کنم چه بی‌ثمر بود این آرایشگاه که قرار بود برای من همه زندگی شود ولی حالا کرکره‌اش پایین است.
چراغ گوشی روشن و خاموش می‌شود. پیامک آمده است. باز می‌کنم.
می‌دانیم آنجا نشسته‌ای. می‌دانیم خسته‌ای. می‌دانیم دلت گرفته است و ناامید شده‌ای. اما ما اینجا این بیرون منتظرت هستیم. گاهی کمی دور کمی نزدیک اما به روزی فکر می‌کنیم که دوباره کرکره را بالا ببری و بیاییم بنشینیم و از آفتاب حرف بزنیم که هنوز گرما می‌ریزد روی زندگی‌ها. از اینکه روزی پلیدی خواهد مرد. از روزی که هوای تازه را خواهیم ریخت به ریه‌های‌مان. ما اینجا، این بیرون، گرچه می‌ترسیم اما منتظرت خواهیم ماند. امضا: آقایی و بهبودی.
صورتم خیس می‌شود و به این فکر می‌کنم مگر ما چه می‌خواستیم یا می‌خواهیم از زندگی به جز زندگی. حافظ را می‌بندم و باز می‌کنم و این غزل؛
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است
غرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکش
که چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است که بی خون دل آید به کنار
ور نه با سعی و عمل باغ جنان این همه نیست
پنج روزی که در این مرحله مهلت داری
خوش بیاسای زمانی که زمان این همه نیست
بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست
زاهد ایمن مشو از بازی غیرت زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان این همه نیست
دردمندی من سوخته زار و نزار
ظاهرا حاجت تقریر و بیان این همه نیست
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این همه نیست
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon