✅ همین دور و بر: یلدا ۳. مهرداد صدقی | بی قانون

✅ همین دور و بر: یلدا 3
مهرداد صدقی | بی قانون
@bighanooon

امشب ميهمانی شبِ یلدای خانوادگی‌مان است و به نظرم گرم‌تر از هر سال شده. شاید هم به خاطر لبخندِ شبِ قبل خانم فرهمند است که حس می‌کنم همه‌چیز زیباتر شده. بابا مثل دیشب لیمو شیرین قاچ می‌کند اما این بار آقا نعیم هم در ایجاد آلودگی صوتی کمکش می‌کند. قرار است خواهرهایم نسرین و نازنین هم بیایند. زنگ می‌زنند. در را که باز می‌کنم، از تعجب خشکم می‌زند. خانم شهابی لبخندزنان و با کمی شرمندگی می‌گوید: «سلام. خیلی که دیر نیومدم؟»
الان وقتش است که بگویم «نه فقط یه شب دیرتر اومدین!» خانم شهابی بدون تعارف من به طرف خانه می‌رود اما یک‌دفعه با تعجب به طرف من برمی‌گردد.
-ببخشین، پس بچه‌ها کجان؟
من گلویم خشک شده و نمی‌توانم حرف بزنم. بابابزرگ که انگار می‌خواهد باز برای یک‌ساعت برود دستشویی، از همان‌جا خانم شهابی را می‌بیند و فورا از همان توی هال داد می‌زند: «حامد قایمش نکن. کی بود؟»
در حالی که نمی‌دانم چه بگویم، هرجور هست به خانم شهابی می‌رسانم شبِ ميهمانی همکلاسی‌های بابا دیشب بوده. خانم شهابی می‌گوید: «وای خاک تو سرم» کاملا با او هم‌عقیده‌ام. بعد هم در حالی که طفلکی کمی بغض کرده، می‌گوید: «به خدا باباتون بهم گفته بودن امشب».
بابا با عجله به طرف ما می‌آید. نمی‌دانم بابا به خانم شهابی اشتباه گفته یا خودش اشتباه شنیده. هر دو برای چند لحظه با هم دوستانه و با صدای آهسته بحث می‌کنند اما مشخص نمی‌شود اشتباه از کدام طرف بوده. هرچه هست، خانم شهابی با بغض می‌گوید: «من به زور خونوادم‌رو راضی کردم بیام. الانم بابام من‌رو گذاشت اینجا دو ساعت دیگه برمی‌گرده دنبالم روم نمیشه بهش بگم».
مامان می‌آید و بعد از فهمیدن ماجرا، از خانم شهابی می‌خواهد این دو ساعت ميهمان ما باشد. بابا هم سويیچ را نشان می‌دهد و می‌گوید: «من یا حامد میتونیم برسونیمتون اما به نظرم حالا که تشریف آوردین، دیگه زشته تشریف ببرین. اصلا فرض کنین من اشتباه گفتم اما حالا که اومدین اتفاقا بهتر».
خانم شهابی نمی‌پرسد «چرا بهتر» و به ناچار اوضاع را می‌پذیرد و با مامان به طرف هال می‌رود. بابا به من چشمکی می‌زند و می‌گوید: «بهت تبریک میگم خوشبختانه گیجیش به طرف خودمون رفته».
وقتی می‌بیند نخندیده‌ام، دوباره می‌گوید: «ولی دیگه چی می‌خواستی از این بهتر؟ نه چک زدیم نه چونه عروس اومد به خونه».
آقا نعیم با دیدن خانم شهابی از دور برای من علامت لایک می‌فرستد. تازه می‌خواهم نفسی تازه کنم که سر و کله آقای عطاری و طوبی خانم پیدا می‌شود. آقای عطاری به من می‌گوید: «پس بگو چرا دیروز تو کوچه پلاس بودی. اگر دیدی جوانی بر درختی....» با اشاره بابا آقای عطاری بقیه حرفش را می‌خورد. مامان، طوبی خانم و خانم شهابی را به هم معرفی می‌کند. طوبی خانم به محض شنیدن اسم خانم شهابی می‌گوید: «به‌به تعریتتون رو زیاد شنیده بودیم».
احتمالا مامان قبلا راجع به خانم شهابی به طوبی‌خانم چیزی گفته. باز هم خانم شهابی کنجکاو نمی‌شود که طوبی خانم تعریف خانم شهابی را از کجا شنیده و با شرمندگی کاذب می‌گوید: «مرسی لطف دارین». طوبی خانم هم می‌گوید: «خلاصه خیلی مبارکه!».
مامان از آن طرف لبش را می‌گزد. خانم شهابی با لحنی جدی می‌پرسد: «چی؟»
طوبی‌خانم در کسری از ثانیه ماجرا دستش می‌آید و او هم با تعجب از خانم شهابی می‌پرسد: «چی؟»
مامان بلافاصله به خانم عطاری می‌گوید: «یلدای شمام مبارک».
با استرس فراوان می‌روم کنار آقا نعیم می‌نشینم تا او را توجیه کنم شوخی نامربوط نکند. وقتی کنارش می‌نشینم، دم گوشم می‌گوید: «حامد آرایشگر که همین‌جا هست. زنگ بزنم عاقد بیاد؟ خوبیش اینه شب یلدا بلندترین شب سال هم هست».
امیدوارم خانم شهابی حرف آقا نعیم و صداهای تولیدی بابابزرگ را نشنیده باشد. در این گیر و دار، نسرین و نازنین هم می‌آیند و با دیدن خانم شهابی کمی جا می‌خورند. مامان بلافاصله آن دو را به آشپزخانه می‌برد تا توضیح دهد. من هم می‌روم تا برای خواهرها که کمی ناراحتند که چرا آخرین نفر باید از نامزدی من مطلع شوند، جریان را تعریف می‌کنم. بچه‌های نسرین و نازنین هم دارند دزدکی به حرف‌های ما گوش می‌دهند. نسرین به نازنین می‌گوید: «من یه لحظه فکر کردم عروسی حامده!» بعد هم به من می‌گوید: «حامد برای عروسیت که ما رو دعوت می‌کنی دیگه ها؟»
بچه‌های نسرین و نازنین یک‌دفعه در حالی که دست می‌زنند و می‌رقصند، از آشپزخانه به طرف هال می‌دوند و می‌گویند: «عروسیِ داییه، عروسی داییه!».