داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ عاشقی چون آب روان با استخوانی در گلو. امیرقباد | بی قانون.. سبحانه خانم تو اصن میدونی عشق چیه؟
✅ عاشقی چون آب روان با استخوانی در گلو
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
میگم: سبحانه خانم تو اصن میدونی عشق چیه؟ میگه: همون بیماری زخیم روحی؟ میگم: شعر و شاعریت که چنگی به روده نمیزنه. بهتره با یه مثال کار رو شروع کنیم.
میگه: خب! مثلا وقتی داری باهاش سیبزمینی سرخکرده میخوری. میگم: بگو ببینم به کجاش میخوای اشاره کنی. میگه: اینکه آخرین تیکه رو کی میخوره؛ اون میشه عشق. میگم: خب کی میخوره؟ میگه: من میخورم دیگه. بعد میخنده. انقدر هم زشت میخنده لعنتی که حال آدم مثل خمیر ترش میشه.
میگم: خب اگر عاشق باشی اون تیکه آخر رو تو نباس بخوری. به این میگن گذشت. میگه: آخه بحث سیبزمینیه. واقعا تو خودت میتونی بین سیبزمینی سرخ شده و یه نفر دیگه که حالا معلوم نیست کارت باهاش به کجا بکشه طرف رو انتخاب کنی؟ تو همه زندگی همین سیبزمینی سرخشده بوده که پای من وایساده.
میگم: خب یه مثال سادهتر انتخاب میکردی. با این سیبزمینی سرخ شده که ما به اون عشق چیه نمیرسیم. یه چی انتخاب کن که گذشتن ازش برات انقدر دشواری به بار نیاره. میگه: هان! خب! عشق یعنی طرف باید مثل سیبزمینی سرخ شده باشه. ترد و قلمی.
میگم: واقعا معیارات یه مقدار با خودت ناسازگاره. هم چربی و هم چشم بد کور، بسی تو پر. البته یکم تو پریت به رو زده و از این بغلا کشیده بیرون؛ که شاید با فتوشاپ یه کاریش بشه کرد. ولی کلا منظورم این بود که عشق به یه کم گذشت و ایثار نیاز داره. پس هی راه نرو در گوش من بگو میخوامت و عاشقتم. یه وقت این سبحان میشنوه باورش میشه.
میگه: آخه من میخوامت! میگم: برگشتیم سر خونه اول که! الان اگر یه بشقاب سیبزمینی سرخکرده جلومون باشه سر آخرین دونهاش چکار میکنی؟ میگه: حواست رو پرت میکنم نفهمی چجوری شد؛ یهجور که دلت نشکنه میخورمش. میگم: هر وقت حاضر شدی اون آخری رو من بخورم بیا حرف بزنیم.
میگه: انقدر آدم بیگذشت؟ میگم: حرفم رو به خودم بر نگردون. الان تو اومدی میگی میخوامت. من که این گوشه نشستم سرم تو امورات خودمه. ادعای عاشقیت نکردم. بغض کرده و میگه: تا توانی دلی به دست آور! میگم: به هر لطايفالحیلی هم که دست میاندازی کار خودت رو پیش ببری.
اخم کرده میگه: یهکم شعور داشته باش. از خداتم باشه گول من شی. میگم: والا اونجور که تو ترد و قلمی دوست داری میترسم منظورت از عاشقی و گول و اینا یه چی تو مایههای کتکخور بی ادعا باشه. میگه: دلتم بخواد. میگم: واقعا این جمله تکراری رو چرا هر روز باید از شما دو تا بشنوم؟ میگه: یادت باشه که با دل نازک من چه کردی. مسئولیت رفتارت از این لحظه با خودته.
دیدم داره میره تو آشپزخونه؛ سمت ساطور. مثل یه سطل آب که یهو پخش هال میشه خودم رو از هر شکافی که موجود بود سُروندم و از موقعیت گریزوندم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon