داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ خاطرات خوابگاه شماره ۸۴: دست در جیب هم کنیم به مهر. طیبهرسولزاده | بی قانون
✅ خاطرات خوابگاه شماره ۸۴: دست در جیب هم کنیم به مهر
طیبهرسولزاده | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
نمکپاشمون مال فستفودی سرکوچه بود. سه تا چنگال از پیتزایی جلوی دانشگاه بلند کردیم. لیوانای مراسم دفاع یه دانشجوی دکتری رو برداشتیم. اون روز هم که با بابای سارا رفتیم رستوران، نفری یه بشقاب گذاشتیم تو کیفامون. وقتی خوابگاهی بودیم، هرچیزی تو اون شهر غربت رو سهم خودمون میدونستیم. هروقت یه پیرزن بهمون بد و بیراه میگفت که محیط شهرمون رو خراب کردید یا یه پسر بهمون تیکه گریهدار مینداخت، اینجوری بهشون ضربه میزدیم.
مریم از همهمون پردل و جراتتر بود. همیشه با دست پر میومد تو اتاق یا سیبزمینیهای سلف رو بار میزد یا شیرینیا و ساندیسای همایشهای دانشگاه رو دودر میکرد یا اگه چیزی گیرش نمیومد، پرده کلاسشون رو باز میکرد میآورد تا تغییر دکوراسیون بدیم. یه روز که از خونه اومد دیدیم از تو ساکش صدای یه پرنده میاد. آوردش بیرون و گفت یه نوع مرغابیه که تو جنگل پیداش کرده و گرفتنش هم خیلی سخت بوده. بعد هم با بدبختی از خونه و اتوبوس و در ورودی ردش کرده تا تو خوابگاه کبابش کنیم و باهم بخوریم. ما با اینکه طرفدار حقوق حیوانات بودیم و مخالف این کار، ولی چون خیلی گوشت دوست داشتیم، قبول کردیم. مریم مثل یه قصاب حرفهای چاقوش رو تیز کرد و پرنده بیچاره رو برد تو حیاط خوابگاه. هیچ کدوممون تحمل دیدن این صحنهها رو نداشتیم و نرفتیم ببینیم. مریم برگشت با یه تیکه گوشت تمیز و آماده. شست و آماده کرد تا وقتی خودش و ما از سر جلسه امتحان اومدیم کباب کنه بخوریم. اون روز به عشق کباب مرغابی هیچ کدوم نفهمیدیم چه جوری امتحان دادیم. وقتی برگشتیم از اتاق بغلی سیخ و گوجه و نون قرض گرفتیم. حتی دستامون رو شستیم ولی وقتی در یخچال رو باز کردیم، دیدیم جا تره و بچه نیست. دیدیم بوی کباب از آشپزخونه میاد. سوسن از بچههای اتاق بغلی روی کابینت نشسته بود و با لذت رون مرغابی به نیش میکشید. وقتی ما رسیدیم دیگه داشت استخوناش رو پاک میکرد تا یه وقت چیزی به ما نرسه. خون جلوی چشم همهمون رو گرفته بود. یهو دیدیم ما پنج نفریم ولی اون یه نفره. پس دست و پاش رو گرفتیم و بردیمش تو اتاق خودش. در رو هم بستیم که اگه هماتاقیاش رسیدن کمکش نکنن. دست و پاش رو به تخت طنابپیچ کردیم و دهنشرو هم با چسب چسبوندیم که صدای جیغ و دادش کسی رو خبر نکنه. تو کمدش رو گشتیم چندتا لباس خوب و در حد نو داشت. مانتوش رو تازه اتو کرده بود که مریم پوشید. کیف لوازم آرایشش رو خالی کردیم و هر کس بنا به نیازش هرچی که تونست برداشت. یخچالشون خالی بود ولی یخای توی فریزر قابل استفاده بودن. آخر سر هم چندتا شکلات و کارت بانکیش رو از توی کیفش برداشتیم و بهش گفتیم داریم میریم کباب مرغابی بخوریم. لحظه آخری که چسب دهنش رو باز کردیم با یه صدای خفهای گفت: «لعنتیا! شما هم پریشب اون چهارتا برش پیتزایی که من از سر قرار آورده بودم رو دزدیدید!» مریم جواب داد: «اون فرق میکرد. هیچوقت فکر نکن دزد که به دزد بزنه میشه شاه دزد» و رفتیم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon