✅ پایان یک رویا و پانی جون. مرتضی قدیمی | بی قانون

✅ پایان یک رویا و پانی جون
مرتضی قدیمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

نوبت من است که سوالم را از آقای رییس‌جمهور در نشست خبری بپرسم. پشت میکروفون قرار می‌گیرم و می‌گویم:
hello mr president. you said the reason of increasing the price of dollar is not because of Economic and political issues. you said it is because of Psychological issues. Unfortunately not only it did not Decreased but also increased and increased.

my question is you think we are crazy? we are fool? we are stupid? we are what?
رییس‌جمهور، با ریش و سبیل خاکستری مایل به آبی فیروزه‌ای، با لبخندی ملیح در جواب من که انتظارش را نداشتم، گفت:
you have to wait my comrade. we will slowly and slowly and slowly and slowly and slowly.
از همان‌جا، پشت میکروفون فریاد می‌زنم:
Goddamn slowly. Goddamn slowly. Goddamn slowly.
وقتی آرام نمی‌شوم یکی از اعضای تیم حفاظت می‌آید جلو و من را مثل یک قوطی کنسرو لوبیا پرت می‌کند انتهای سالن.
به دیوار که می‌خورم فریاد می‌کشم. نور زیاد می‌شود.
پدرم بالای سرم ایستاده است. تازه متوجه شده‌ام که خواب می‌دیدم و از روی تخت افتاده‌ام پایین. پدرم می‌گوید خاک بر سرت با این شغل و خواب و کلاس زبانت که10 دقیقه است داری داد می‌زنی مستر پرزیدنت. مستر پرزیدنت و زهر مار. لیوان آبی را که برایم آورده می‌دهد دستم و می‌گوید یک بار دیگه تو خواب داد بزنی بالش را می‌کنم تو حلقت.
همه دوستان و اقوام، از ماجرای حرف زدن و گاهی حتی داد و فریاد و کتک‌کاری کردن من در خواب، مطلع هستند. اما از وقتی کلاس زبان با پانی جون می‌روم، همه خواب‌ها را به زبان انگلیسی می‌بینم.
وقتی جلسه قبل برای پانی جون ماجرا را تعریف کردم لبخند زد و گفت: چه جالب. اینکه خیلی خوبه. یعنی تو غرق در زبان شدی. بعد پرسید من را هم در خوابت دیده‌ای یا نه جواب دادم نه متاسفانه. اما جواب او برایم بسیار دلپذیر بود وقتی گفت ولی من پریشب خواب تو را دیدم. جرات نکردم جلوی بچه‌های کلاس بپرسم چه خوابی تا خود او هم خواب را تعریف نکند و بگوید:
ok. open your book.
اما قبل از اینکه شروع کند به درس دادن سیامک از فرصت استفاده کرد و گفت:
but I dreamed of you last night.
پانی جون با هیجان گفت:
Really?
سیامک هم با اعتماد به نفس گفت:
yes. we have been in my garden in north of iran.
کاملا تابلو بود که سیامک همان لحظه این ماجرای احمقانه را ساخت، اما پانی جون که با فرهنگ آن طرف یعنی همه راست می‌گویند مگر اینکه خلافش ثابت شود برخلاف اینجا که همه دروغ می‌گویند حتی اگر خلافش هم ثابت شود، حرف او را باور کرد و با خوشحالی داد زد:
woooooooow! How interesting, I want to go there in Holidays. what a good dream. you have garden in north of Iran?
سیامک که باورش نمی‌شد گفتن یک چنین چرندی او را به پانی جون تا این حد نزدیک کند، بی‌خیال جریمه خریدن شیرینی به دلیل فارسی صحبت کردن شد و گفت: «بله پانی جون. ما دو تا ویلا داریم یکی تو علمده یکی هم تو ماسال. اگه تشریف بیارید که باعث افتخار ماست».
داشتم فکر می‌کردم که چرا من وقتی پانی جون پرسید خواب من را ندیدی نگفتم چرا دیدم و با هم رفته بودیم شهسوار، باغ شوهرخاله مادرم. بعد سریع به خودم گفتم چه پیشنهاد چرندی بود اگر مطرح می‌کردم و پانی جون هم می‌گفت چه خوب بریم. مگر ما با صنمی با آقا یونس، شوهرخاله مامان داریم که بخواهم پانی جون را ببرم اونجا؟
تو همین فکر بودم و به قیافه خوشحال سیامک نگاه می‌کردم که پانی جون رو به من کرد و گفت:
it is so fantastic. my dream is Interpreted.

وقتی متوجه تعجب من شد و حس کرد منظورش را نگرفتم گفت:
i dreamed that we are at a trip. me and you.
چهره آن لحظه سیامک خیلی دیدنی شد و البته حدس می‌زنم چهره خود من هم که انگار یک چیزی از داخل گلویم با رفت و آمد تنفس، مقابله می‌کرد تا احساس کنم صورتم چقدر داغ شده بود.
پانی جون گفت:
Present Progressive
و من فکر کردم چه خوب است اگر حال خوب آدمی در حال ساده استمراری جریان داشته باشد. حال خوب، ساده و مستمر؛ به نظرم آمد این یعنی عین خوشبختی.
در این فکر بودم که پانی جون به من نگاه کرد گفت:
it is your turn mori joon.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon