داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ امیر خوشگله و دیگران. مرتضی قدیمی | بی قانون
✅ امير خوشگله و دیگران
مرتضی قديمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
وقتی امیررضا گفت امير خوشگله برای پدرش تعریف کرده که چرا به این حال و روز افتاده، دیگر دلیلی نداشت از او بترسیم یا گاهی برای تفریح و خنده از دور داد بزنیم، امير خوشگله و او هم در جواب ما بگوید، خیلی مشکله!
حالا اگر میدیدیمش از کنارش رد میشدیم و شاید هم میگفتیم سلام آقا امير، هرچند که جواب نمیداد و در حال و هوای خودش بود مگر اینکه بچهای را میدید و صدای گربه در میآورد.
امير خوشگله برای پدر امیررضا تعریف کرده بوده که راننده تریلی ترانزیت بوده و گاه تا دو سه ماه از زن و بچهاش بیخبر میمانده تا به تلفنی برسد و تماس بگیرد. در یکی از سفرها وقتی بعد چند ماه رفتن تا آلمان و برگشتن، به خانه برمیگردد میبیند نه خانهای هست و نه زن و بچهای که منتظرش باشند مثل هر بار رفتن و برگشتن.
دهه 60 و 70 مثل حالا نه تنها موبایل نبود بلکه خیلیها تلفن ثابت هم نداشتند. خانه امير خوشگله داشت تا هر جا حتی خارج، به اولین تلفن برسد تماس بگیرد و با فرنگیس، همسرش و بابک، پسرش حرف بزند. از آلمان تماس میگیرد و میگوید فردا راه میافتد و حدود سه هفته دیگر اصفهان خواهد بود اگر مشکلی پیدا نکند. گفته بود برای ترکیه بار دارد و امیدوار بوده از آنجا هم برای ایران بار پیدا کند.
سه هفته، بعد از تصادف و بازداشتی که در ترکیه میشود تا 6 هفته طول میکشد. هر چه تماس هم میگیرد کسی جوابش را نمیدهد تا وقتی که وارد ایران میشود و با برادرش تماس میگیرد و او میگوید یک مدت تلفنهای محل قطع بودند که دروغ گفته بود. حالا از دور که امير خوشگله را میدیدیم میدانستیم چرا به بچههای کوچک شکلات میدهد و صدای گربه درمیآورد تا دلمان بسوزد و فکر کنیم اگر بابکش را داشت، شاید هم سن و سال ما بود.
آن سالها به جز امير خوشگله چندتا دیوانه دیگر هم محل ما داشت و نمیدانم چرا دیگر در محلهها دیوانه وجود ندارد؟ شاید هم تعداد دیوانهها آنقدر زیاد شده تا نتوان تشخیص داد کی به کی است یا آنقدر مشغول کار و دویدن هستیم که اصولا دیگر ماجراهایی از این دست، مهم نباشند.
آن سالها برایمان مهم بودند؛ آمریکا پیر مردی بود که اگر با اسم آمریکا صدایش میکردیم بد و بیراه میگفت. لالی با آن چشمهای زاغش که سمت دختر مانتوییها تف میکرد. حسن خروس که سرش را میشکست و خونهای خشک شده را میکند و میخورد. دیوانهها بخشی از زندگی روزمره بودند مثل خیلیها که الان در اینستاگرام و کانالهای تلگرامی فالو میشوند. اگر چند روزی پیدایشان نمیشد، دلمان برایشان تنگ میشد. از فردای روزی که آقا ابراهیم چند تا لگد به شکم امير خوشگله زده بود تا جلال تَركه بیندازدش پشت وانت و ببردش بیمارستان سینا.
پدر امیررضا گفته بود وقتی امير خوشگله میرسد اصفهان و تریلی را میبرد و میگذارد پارکینگ، از همانجا میدود تا خانهاش که حوالی دروازه شیراز بوده است. وارد کوچه که میشود و اعلامیه درگذشت فرنگیس و بابک را میبیند، میافتد روی زمین و از حال میرود تا نتواند به خانه برسد و ببیند که دیگر خانهای وجود ندارد بعد از آتشسوزی.
به پدر امیررضا گفته بود از بیمارستان که بیرون میآید بیآنکه سمت خانه برود، وکالتی میفروشدش و هیچ وقت نمیرود دیگر آن طرفها تا ببیند آنچه را که برادرش برایش تعریف کرده بوده است. یک شب گاز منفجر میشود و... همینقدر میدانسته. بعد هم همه چیز را ول میکند و میآید تهران، بیخداحافظی و بی هر تماسی.
جلال تَركه یک هفته در اصفهان از این خیابان به آن خیابان و از این کوچه به آن کوچه دروازه شیراز اصفهان میگردد و عکس امير خوشگله را به هر کسی نشان میدهد تا هیچ کسی او را نشناسد تا در تنهایی دفن شود. وقتی امير خوشگله مرد و شاید بهتر باشد گفته شود که کشته شد اما کسی را نداشت تا از آقا ابراهیم که برو بیایی داشت شکایت کند، رفت و آمد آمریکا و لالی و حسن خروس هم حوالی ابوسعید و منیریه کم شد تا آرام آرام تعداد دیوانههایی چون آقا ابراهیم بیشتر شود که با لگد زده بود شکم امير خوشگله که چرا برای پسربچهاش صدای گربه درآورده بوده و زنش ترسیده.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon