✅ روزی که از «بی‌قانون» اخراج شدم. طیبه رسول‌زاده | بی قانون

✅ روزی که از «بی‌قانون» اخراج شدم
طيبه رسول‌زاده | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

همه فامیل جمع شده بودن خونه ما و دور تا دور نشسته بودن. منم یه گوشه اتاق کز کرده بودم و سرم پایین بود. نگاه غضب‌آلوده‌شون برگای درختا رو خشک می‌کرد. کلاغا تو آسمون بال نمی‌زدن. مورچه‌ها تکون نمیخوردن و با چشمای حیرت‌زده نگاه میکردن. حتی شیر سماور هم چکه نمی‌کرد. صدا از دیوار نمیومد. فقط گاهی مادر از توی اتاق داد می‌زد: «الهی داغت‌رو ببینم» و به گریه‌اش ادامه می‌داد. بابا هم توي مبل فرو رفته بود و با صورت برافروخته زمین رو نگاه می‌کرد. یهو خان دایی داد زد: «تو چه فکری با خودت کردی؟ مگه فامیل مسخره توان؟ آدم با خاله خانم شوخی میکنه؟ صد بار بهتون نگفتم این‌رو با خودتون نیارید مهمونی؟» اومدم حرف بزنم خاله‌ام گفت: «طنزنویسی هم شد شغل؟ مگه تو دلقکی؟ دختر باید خانم باشه‌. الان همسنای تو بچه‌هاشون رو ميفرستن مدرسه‌». شوهر خاله‌ام ادامه داد: «حالا اگه مثل من با نمک بود یه چیزی. مطلباش بالای ۷۰۰ تا لایک نمیخوره. کلی هم کامنت منفی میگیره». پسر دایی کوچیکه گفت: «اغلب کامنتاشم فحشه: تو یه ضد زن فاشیستی، چرا به حقوق حیوانات توهین کردی؟ شما بویی از انسانیت نبردی که با استادان شوخی می‌کنی». بعد هم همه در یک هم‌سرایی تلخ سری به تاسف تکون دادن. خان دایی باز گفت: «تا حالا هر عیب و ایرادی داشتی یه جوری قایمش می‌کردیم‌. ولی این ننگ رو چه جوری بپوشونیم؟ آخه خاله خانم؟ اِ! خاله خانم؟»
گفتم: «به خدا توییت من در مورد خورش کرفس بود. اسم کسی‌رو هم توش نبردم. اصلا خاله خانم عضو کانال «بی‌قانون» آنلاین نیست. والا یکی براش فوروارد کرده». همون لحظه برق بدجنسی رو تو چشمای پسرداییم دیدم.
زن دایی خودش رو توی مبل جابه‌جا کرد. جوری که صدای شکستن چندتا فنرش بلند شد. بعد گفت: «فکر نکن اون توییتی که توش به من تیکه پروندی رو نفهمیدم. به احترام داییت چیزی بهتون نگفتم. تقصیر منه بهت مشاوره تغذیه دادم که لاغر بشی از این حالت خپل و خمیری در بیای. به درک. آب نخور. ورزش نکن. همینجور بشکه بمون».
دختر خاله‌ام هم خواست عقده همه نادیده‌ گرفته شدن‌هاش رو سر من خالی کنه و ضربه نهایی رو زد: «تازه خبر ندارید تو یه سري توییتاش گفته از خواستگارتون بپرسید شبا خروپف می‌کنی یا نه؟ چقدر از تخت رو واسه خوابیدن نیاز داری؟» با شنیدن این جمله همه با چشمان دریده رو به من برگشتن و لب گزیدن. بابا دیگه طاقت نیاورد و رفت تو حیاط سیگار بکشه. خان دایی هم از فرصت استفاده کرد. داد زد: «به اسنپ دود زنگ بزن برات سیگار بیاره. شماره‌اش رو دخترت داره». در همین لحظه مادرم از اتاق اومد بیرون: «من شرمنده‌ام. از همه‌تون معذرت میخوام. زنگ زدم به خاله خانم ازش عذرخواهی کردم. به سردبیرش هم زنگ زدم توییت رو پاک کرده. قراره از روزنامه هم اخراجش کنن. من شیر مادرم‌ رو نخوردم اگه بذارم حتی تو خونه جوک تعریف کنه‌. غلط کرد. شکر اضافه خورد. شما بفرمایید. خودم آدمش می‌کنم».
خان دایی لحظه آخری که از خونه می‌خواست بره بیرون یه نگاهی به من کرد و رو به مادرم گفت: «فردا بفرستش شرکت بذارمش سر یه کار آبرومند. اینجوری حواسمون هم بیشتر بهش هست» و رفت.
از اون روز به بعد دیگه دارم با اسم مستعار طیبه رسول‌زاده طنز می‌نویسم. یه اکانت فیک هم ساختم که گاهی بیام بین فحشا و نقدا از خودم تعریف کنم بلکه بقیه هم تشویق بشن کامنت خوب بذارن. بالاخره این تنها هنریه که دارم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon