✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:. ۹ - کرم از قفس پرید. امیرقباد | بی قانون

✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:
۹ - کرم از قفس پرید
امیرقباد | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

سبحان میگه: «مگه داریم؟ مگه میشه؟ تو که عروسکی، تو که ملوسکی، دیوونه‌ اون چشاتم! چرا با من نبودت هیچ میلی؟» میگم: «میدونی که راه خروج کدوم وره؟» با یه دست پنجره رو نشون میده، با اون یکی در رو؛ میگه: «از این وره و ازون وره! ولی من که واق و واق می‌کنم برات؛ خوابا رو چلاق می‌کنم برات؛ بذارم برم؟»
میگم: «هان! چی‌ شد اون هاری؟ اینجور به قافیه تنگی خوردی که زبون درازت رو چرب کردی، می‌خوای حلزونای گوش من رو اغفال کنی؟» میگه: «دست از این شوخیای جلف بردار که برات بگم نبودی کی اومد». میگم: «شوخی جلف؟» پیراهن رو دادم بالا جای سیخ داغ رو ببینه. میگه: «همین؟» میگم: «نه بازم هست!» میگه: «بی‌خیل بابا. نمی‌خواد بیشتر بنُمایی! حالا همچی خُلقت کم دل ریش کن بود؛ نمات رو هم زدن پوکوندن. دیگه نه دیدن داری نه شنیدن. ای دلم برات جیز. مظلوم نمایی رو ول کن. به کتف صلاح قسم که الان دلم خونه». میگم: «آب و دونت رو من میدم؛ دلسوز کتف صلاحی؟» میگه: «مگه کفتر کاکل به سرم های های که آب و دونم رو میدی؟ من نباشم کی همین دو کلوم رو باهات اختلاط میکنه؟ قدر نميدونی. حتی تو قدردونی هم بی‌کفایتی. حقته اصن هرچی سیخ داغ بهت روا شد».
دیدم یه‌جور بازی رو برگردوند که کم مونده خودم رو بیرون کنه. میگم: «مگه قرار نشده جمع کنی بری؟ من اختلاط نخوام کی رو باید ببینم». میگه: «خب هر کی رو ببینی منجر به یه اختلاطی میشه دیگه. باید کسی رو نبینی. راهش اینه». میگم: «پس برو که ریختت رو نبینم». خودش رو زد به ملوسکی مجدد. موندم آدم دل نازکش رو کجای دلش بذاره؟ اصلا میشه یه چیزی رو تو خودش جا داد؟ همون فرمون ملوس‌طور به حال ندامت و چمباتمه، میگه: «حالا اون نامردا چطور شد نکشتنت؟» میگم: «هیچی! شانس پشتش رو بهم کرد و من رو مثل موکت انداختن جلوی در قهوه‌خونه که پای‌کوبیم کنن. همون موقع از اداره رسیدگی به امور نامربوط رسیدن گفتن پلمبه. دیدم تا درگیر و دارن، همون کرم طور که رفته بودم، لولیدم و خودم رو تا سر کوچه رسوندم و الفرار».
میگه: «پس این دفعه بخت یارت بود که شانس نیاوردی. چون از هرچی فلج باشی از شانس فلج‌تری. حالا من بمونم دیگه؟ شبه. یهو گرگا هاپولیم میکنن! صبح برم؟» میگم: «به شرطی که تا صبح زر نزنی». میگه: «اون که تا صبح...» میگم: «هان؟» میگه: «البته اونی که تا صبح زر میزنه، منم. شما که گوهر ميباره از لای دندونای جواهرنشانت». میگم: «آهان! تا صبح بتمرگ؛ بعد به سلامت».
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon