داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ طالعت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم. امیرقباد | بی قانون
✅ طالعت را میبویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
میگه: مرنجان دلم را که این ببر زخمی طالعش خشم و خوشمه! میگم: ببخشید! جسارت نباشهها ولی فکر کنم ستون رو اشتباه اومدین. اون ستون حسام حیدریه. میگه: ای وای! عذر میخوام شرایط یه جور قمر در چناره که آدم نمیدونه از کدون ستون بالا بیاد از کدوم پایین بره.
داشت میرفت. یه حال خستهای داشت. گفتم: یه لیوان آب حالا با ما میخوردین. این ستون و اون ستون نداره. میگه: از این ستون به اون ستون شدیم و فرجی نشد. میگم: الان یه ماه میشه یکی اومده از این ستون بالا مثل کنه چسبیده ول هم نمیکنه. میگه: اون دختر تپله که پایین پلهها نشسته بود رو نمیگی که؟ میگم: اوه! یعنی نزدیکه؟ نیاد ما رو با هم ببینه؛ بیچارهام میکنه!
میگه: زن و زندگی داری ما رو عاطل و باطل خودت کردی؟ خجالت نمیکشی؟ شما مردا چقدر وقیح شدین دیگه! میگم: نه بابا! زن که نه! یه زندگی داشتم واسه خودم. الان اصن نمیدونم چی هستم و کجام. میگه: اوه اوه! از این ناله داغونام که بلدی بلا! دستت رو ببینم. میگم: یاور کف بینی رو هم استاد کردی؟ فکر میکردم فقط طالعبینی و ستارهشناسی میکنی. من اعتقادی ندارم.
میگه: میترسی یه چی بگم کفت ببره؟ میگم: مگه من شیر پاستوریزه تاریخ گذشتهام کفم ببره! میگه: نه شما شیر ژیان دشتی فقط با این سر و کله نمیدونم به چنتا آهوی دشت زنگاری قراره راضی شی.
میگم: ای بابا! کف دستی که مو نداره، بیا بکن! کو آهو؟ میگه: پس اون تپله چیه؟ میگم: توی اون آهوییات دیدی شما؟ هرچی دیدی مال خودت. نمیشه بری طالع اون رو یه جور ببینی که سرنوشتش رو یه جا دیگه ببافه؟ میگه: خرج داره. میگم: خرجشو میدم. میگه: تو خرجشو بده بودی اون الان پایین کاسه به دست دنبال کیسه کردن ماست مردم نبود.
میگم: آخه تازگی زده تو پلنگی خرجش زیاد شده. از این پلنگ عریضام هست. غل خوردنش هم خرج داره لامصب. شما یه قیمت بده حالا. میگه: به دلار جهانگیری ۱۰۰ تومان. میگم: این نرخا نیست. نخوردیم نون گندم؛ ولی دختره همین سر خیابون میگفت فالی ۱۲ تومان. میگه: داداش اون فال گردوست. گردوشم ازُت زیاد داره. از همین آشغالا میخوری رنگت داره زرد میشه و چشمات پر از تباهی و تاریکیه. همین فرمون بری دو وعده دیگه اون راهی که قرار بود به روت باز شه، یه جور بسته میشه که دیگه با پر سیمرغ هم گشایشی پیش نمیاد.
صدای هن هن نفسهای سبحانه تو پلهها پیچید. گفتم: اوه اوه! داره میرسه. ولش کن؛ شما برو تا این کل طالعم رو یه وعده چرب نکرده. میگه: دیگه این رفتن اون رفتن سابق نمیشه؛ خرج داره. میگم: چقدر؟ میگه: به دلار یا ریال؟ میگم: شما برو من سر هفته کلیهام رو تقدیم میکنم. فقط برو.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon