داستانهای روزنامه طنز بی قانون
چه کسی از هیدتوشی ناکاتا میترسد؟. جابر حسینزاده | بى قانون
چه کسی از هیدتوشی ناکاتا میترسد؟
جابر حسينزاده | بى قانون
@bighanooon
قسمت هفتم
بعد از طرحهای جمعآوریِ متکدیانِ پاکستانی در ایران و جمعآوری متکدیانِ هندی در پاکستان و بازداشت متکدیان بنگلادشی در هندوستان، خیل عظیمِ گدایانِ در حال گردش بین این کشورها توجه سازمان امنیت بنگلادش یا اِناسآی را جلب کرد. سازمان که به تازگی از اجرای دستگیری و اعدامهای گسترده نیروهای شبهنظامی فارغ شده بود و حوصله کارمندانش هم داشت کمکم سر میرفت، طرحی را پیگیری میکرد مبنی بر گردآوریِ تمام گدایان آسیایی و اجاره دادنشان به کارگاههای برند پوشاکِ زارا* که به طور جدی از سوی افسران ردهبالای این سازمان دنبال میشد و پس از مذاکرات گسترده با چهرههایی همچون دیوید بکهام، زنش، یکی از پسرهاش، سگش و چند نفر از شاخهای جهانیِ اینستاگرام، نهایتا به انتخاب هیدتوشی ناکاتا منجر گردید. خود ناکاتا هم فکرش را نمیکرد اینقدر خواهان داشته باشد. حالا ناکاتا در تهران گروگانِ پاکستانیها بود و نامردها برادر ناتنیاش را آورده بودند و تهدید کرده بودند که اگر اسم مقامات ایرانی که برای خرید کلاهک هستهای باهاشان مذاکره کرده را لو ندهد، برادرش را میکشند. ژنرال آفتاباختر ريیس سازمان اطلاعاتی پاکستان، قمه را برده بود بالا و میخواست فرو کند توی گردن خسرو. ناکاتا گیج شده بود. خودش و خسرو و برادر ناتنیاش را گروگان گرفته بودند و سوالهای غریبی درباره نام مقامات ایرانی و قیمت بمب میپرسیدند. مغز هیدتوشی دیگر تحمل این همه فشار و پیچیدگی را نداشت. ناکاتا پیچیدهترین حرکتی که در زندگیاش زده بود یکی از آن استُپهای پر از قمیش و چرخشی بود و پشتبندش یک پاس توی عمق یا استارتی آتشین به سمت دروازه حریف. از بد روزگار هافبک سابق پارما و فیورنتینا ظرف بیست و چهار ساعت دوبار دزدیده شده بود و با دستهای بسته به صندلی باید جواب سوالهایی را میداد که مطلقا چیزی ازشان نمیدانست. ژنرال آفتاب اختر قمهاش را داشت میآورد پایین که ناکاتا به ژاپنی داد زد اگر خسرو را بکشید هیچ آدرسی بهتان نمیدهم. خود ژنرال اختر هم اساسا نمیخواست و حوصلهاش را هم نداشت کسی را توی خیابان جیحون بکشد. برای همین قمه را غلاف کرد و ضمن اشارهای هیستریک به همراهانش رفت توی دستشویی. همکارانِ ژنرال دستهای ناکاتا را باز کردند و رفتند چند تا چک زدند توی صورت خسرو و هردوشان را دوباره انداختند توی اتاق. پاکستانیها حالا چندتا اسم داشتند: دایی، خداداد، کاویانپور. برادر ناتنی که در واقع آدمی جعلی و یکی از همکاران پاکستانیها بود، نشست پشت کامپیوتر و مشغول جستوجوی محل اختفای افراد نام برده شده توسط ناکاتا شد و بقیهشان هم جمع شده بودند پشت درِ توالت تا کمی به سر و صداهای ژنرال اختر بخندند. چیزی که هیچکدامشان انتظارش را نداشتند حضور تیم میدانیِ سازمان امنیت بنگلادش روی پشت بام بود. تیمِ اناسآی در حالی که تمامشان تیشرتهای فیک و دوزاریِ اچاندام تنشان بود و تیشرتها را کرده بودند توی جینهای تقلبیِ برشکایشان، پشت کولرهای آبیِ پشتبام موضع گرفته بودند و انتظار صدور دستور حمله به داخل ساختمان را میکشیدند. هیدتوشی توی اتاق تکیه داد بود به دیوار و با استیصال خسرو را نگاه میکرد و قفلی زده بود و مدام میگفت: «هی خسرو خسرو خسرو...» اما چون نمیتوانست حرف خ را درست تلفظ کند، به جای خ یک چیز دیگر میگفت و اعصاب خسرو را هم ریخته بود به هم. همه چیز به نظرِ ناکاتا غیرقابلباور میرسید. گیر افتاده توی خانهای قدیمی و کلنگی، بالای مغازه نان بربری در خیابان جیحون. صدای بیسیمِ بنگلادشیها از کانال کولر پیچید توی اتاق. خیابان جیحون آبستن حوادث غریبی بود.
* کمپانی ایندیتکس مالک برند زارا پس از دریافت گزارشهای مردمی و خصوصا تصاویر ضبط شده در موبایلِ شهروند-خبرنگاران مبنی بر وجود بالغ بر 2700 نمایندگی در ایران، پس از اتحادی که بین دستهای از وکلا توسط یک بازیگرِ حقوقدان صورت پذیرفت، سرانجام اواخر سال 2016 مجبور به تایید اصالتِ دوازده نمایندگی در ایران شد بدون اینکه واقعا روح مسئولان کمپانی از هرگونه تبادل مالی یا کالایی با این نمایندگیها خبر داشته باشد. نام برخی از این شعبهها که قرار شده آفهای هفتاد درصدشان را یک هفته زودتر به نویسنده این ستون اطلاع دهند از این قرار است: مغازه ممد خاکی در مجتمع رستوران و توالت بین راهیِ جاده شاهرود-آزادشهر، پاساژِ رسولی در کاشان طبقه دوم جنب فتوکپی، مزونِ خانگیِ خانم انوری تمام ترک همه روزه از هفت صبح تا شش غروب که آقاشون برمیگردد منزل و ممکن است قاطی کند و... .