✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی ۵- بدرود ای مسافر یا جستن پرنده از دهانه خاوری. امیرقباد | بی قانون

✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی ۵- بدرود ای مسافر یا جستن پرنده از دهانه خاوری
امیرقباد | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

کی وجدان رو نسخه کرد داد دست من؟ رسالت اجتماعی چی بود به خطور من ورود کرد؟ اصن اون نادونی که نسبت به کرکو احساس رسالت اجتماعیش می‌گیره رو باید...! بیخیال! اگه دونا بودم که وقتی این کرکو دست از پاچه من کشید و رفت دست به آب از موقعیت می‌جستم! نه اینکه چنین خودم رو گره بزنم به مقررات کُرکیش! باید خودم رو از قید این جبر خارج می‌کردم و الفرار. ولی نادونی که شاخ و دم نداره.
از نقل شیش و بش افکار آشفته صد من یه غاز باید که بگذریم. همچنان جوگیر و وجدانگیر بودم که دیدم اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد؛ در حال برگشته. موقعیت بکری بود. یه گلو صاف کردم که صدام نرم شه؛ یه‌ وقت رنجورش نکنم. گفتم: «کارتون سپری شد؟» نیگاش افتاد بم. جوری که به سنگ اون نگاه رو می‌انداخت، سنگه بال بال می‌زد. نه مثل بال‌زدن اصغر جیگری؛ که این سربال بیخودا رو هم وبال سیخ میکنه‌ها، یه جور بال زدن ققنوس وقت بیدار شدن از دل خاکستر.

یهو ناغافل سر جمله رو شل کرده میگه: «عه! چه خوب اینجایین شوما».
یعنی شل شدن رو از فک و گردن تا قوزک پا حس کردم. دید اصن حالتم طوریه که هرچی بگم جواب ناصوابه. چشمکی فرمودن و اشارتی و من بی‌خیال رسالت اجتماعی، پست حساس کرکو رو رها کردم و راهی شدم. پیش رفته- نرفته، دیدم اشاره داره وایسم. میگه: «ببخشیدا! من زورم نرسید. میشه اون گونی رو برام بیارین؟»
یه نگاه به بازوهای نحیفم کردم. تو خودم گفتم: نون که نخوردی؛ گونی رو به چه جونی خِرکش کنی آخه؟ ولی عشق و عاشقیت این حرفا برنمی‌داره. اونم به ویژه مکافات عشق در یک نگاه. تکونی به خودم دادم و گونی رو بغل نزده، یکی عربده زد: «بردن! بگیرینش».
حالا دخترک بدو؛ من بدو؛ یارو بدو. حوالی سر کوچه؛ کرکو آوازخون از دست به آب در حال بازگشت بود و یه تاکسی در دهانه خاوری کوچه در انتظار. معشوقه براق شکلهو دخترک «ببر خیزان، اژدهای غران» خودش رو از شیشه جهوند تو و گونی رو از بغل من گرفت.
راننده تاکسی داشت دنده رو جا می‌کرد. تو پنجره باهاش چشم تو چشم شدم گفتم: «لااقل اسمت رو بگو». گفت: «آفرین جدایی‌خواه». تاکسی با یه نیش گاز کَند و رفت و من توی این فکر موندم که البته صدآفرین؛ ولی حالا چرا جدایي‌خواه؟ کاش حالا آشنایی‌طلبی، چیزی بود. القصه؛ در جا چرخیده نچرخیده، آخرین چیزی که دیدم مشت کرکو بود؛ که با شتاب به سمت فکم تو آسمون می‌چرخید. چشمام رو بستم و شل کردم.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon