داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ روایت خسته چند خاطره دشوار. امیرقباد | بی قانون
✅ روايت خسته چند خاطره دشوار
امیرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
سر تو کمد میگشتم که به عربدهای مجلس را آراسته فریاد فریاد که: هی هی چه کار میکنی تو کمد؟
میگم: این پیرهن آبی نفتیه رو ندیدی تو احتمالا؟ میگه: آبی نفتی وات دِ فاز؟
میگم: با کیا میگردی لهجهات خراب شده؟ یه جور کله غازی کمرنگ. میگه: تو با کیا میگردی اسم رنگ، کردن تو کلهات؟ مجموعه لغاتت تو حوزه رنگ چهار رنگ اصلی رو به زور پوشش میداد. کو اون مردانگی؟ کو اون کوررنگی؟
وامکافاتا. همینم مونده بود تو این خونه این جور رنگ به رنگ شه روابط! کو اون یک رنگی و صفا. میگم: چی رو داری به چی میپیوندونی؟ بیرق ناعدالتی به دست گرفتی، کور کور تو تاریکی حمله کردی به حقیقت. میگه: نه! تو یه چیزیت شده. پیرهن کله غازی کمرنگ چه بلایی بود که سر ما نازل شد؟ این اداها چیه؟ به من بگو. من طاقتش رو دارم.
عجب گرفتاریهایی به ما دچاره که پیراهن نیافتن هم از مساله به مشکل بدل میشه. میگم: حالا ندیدیش؟ میگه: این رنگایی که گفتی تو حلقم! فلسفهات هم سرمه چشمام. ولی من پیرهن آبی نفتی نمیدونم یعنی چه رنگی که کمکی کنم. تاحالا با این وسواس رنگ پیرهن انتخاب نمیکردی. نکنه قراره همکلاسی سابق رو به طور ناگهانی تو حوالی مرکز شهر زیارت کنی باز کلک؟
سرم رو برگردوندم به کمد که خودم رو مشغول نشنفتن نشون بدم. این فضول رسوا باید مفتش میشد راهش رو اشتباهی اومد که به این پنجره انجامید. خودش رو رسونده بالای سرم میگه: کله غازی پوش کمرنگ، نگفتی! چه خبر؟ پیامآور شادی سر کدوم کوچه قراره شاخههای مهرش شکوفه بده؟ این فرمون که پیش میری بعیده بهار رو به سلامت سرکنیم. تابستونم که کوتاهه. خدا به داد پاییز برسه و دعوای سه نفره سر سلفی پای شومینه.
میگم: نمیخوای جای این اراجیف یه هل بدی روشن شیم؟ کو این آبی نفتیه میگم؟ میگه: ها! همون رو. چشمات رو وا کن. انقدر نگرد الکی. دیدم واقعا اون روست. پیراهن رو برداشتم چشم تو چشم شدم باهاش میگم: کمکم داری جای خالی مامانم رو پر میکنی.
میگه: تو که از پاسخ ماندی و نگفتی به کجا چنین شتابان ولی اگه به عقل سلیم و بدون جنون برگشتنی شدی، حواست باشه این رنگ پیرهن قرمزی رو خوب نشون میده. جایی لکی نماسه به این لال بازیت.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon