✅ رفتن بی‌وقت برق. مرتضی قدیمی | بی قانون

✅ رفتن بی‌وقت برق
مرتضی قديمی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

پانی جون با صورتی برافروخته از گرمای تابستان وارد کلاس می‌شود و از بی‌حالی هرآن است غش کند. خودش را می‌اندازد روی صندلی تا سونیا جیغ بزند خانم منشی.
خانم منشی که لحظاتی قبل ناخن‌هایش را لاک زده بوده و منتظر تا خشک شوند با همان حالت انگشت‌ها از هم جدا و کف دست به سمت ما وارد کلاس می‌شود و با دیدن پانی جون می‌گوید فکر کنم بارداره.
مریم خانم از این حرف خانم منشی عصبانی می‌شود و می‌گوید مگه سریال تلویزیون ایرانه. هوا گرمه خب. یک لیوان آب بیار براش.
خانم منشی که انتظار این برخورد را نداشت، دست‌ها را جلوتر آورد و گفت می‌بینید که عزیزم. لاک زدم.
بعد هم قبل از اینکه جواب دیگری بشنود، گفت ولی باشه. به قول شاعر «بنی آدم همگی ز یک گوهرند». بعد زد زیر خنده و رفت و با یک لیوان پر شربت آلوخاکشیر برگشت و گفت بفرمایید.
پانی جون یک قلپ کل شربت را بالا رفت و انگار که آب روی آتش ریخته باشند، حالش عوض شد و به خانم منشی نگاه کرد و گفت:
- thank you so much. It was very delicious.

خانم منشی با شنیدن این جمله هیجان‌زده شد و گفت نوش جونت عززززززیزم.
عزیزمش به انتها نرسیده بود که برق موسسه رفت و تاریکی محض کلاس را با توجه به نداشتن پنجره فرا گرفت تا خانم منشی جیغ بزند، وای برق رفت.
سیامک که انتظار چنین رفتاری را نداشت در ادامه جیغ خانم منشی از ترس فریاد زد و گفت خانم چرا اینجوری می‌کنی؟ ترسیدم. خب برق رفت و همه متوجه شدیم. دیگه گفتن نداره.
خانم منشی در جواب سیامک گفت: خب من همیشه همینطور بودم آقا سیامک. از بچگی. هر وقت که برق می‌رفت، جیغ می‌زدم برقا رفت. تازه وقتی برق‌ها هم که می‌اومد، جیغ می‌زدم برق اومد.
همین لحظه بود که برق اومد تا خانم منشی جیغ بزنه برق اومد.
چند لحظه طول کشید تا چشم‌های‌مان به روشنی عادت کند اما جیغ خانم منشی فاصله را کوتاه‌تر کرد وقتی گفت پانی‌جون کو؟

پانی‌جون روی صندلی نبود تا همه از جای‌مان بلند شویم و نگران شویم در تاریکی چه اتفاقی برایش افتاده است.
همه با هم از کلاس بیرون دویدیم و پانی‌جونی را توی راهرو دیدیم.
او که تا به حال شربت آلوخاکشیر نخورده بود و بی‌خبر از ماجرا، در تاریکی کلاس تصمیم می‌گیرد ته‌مانده شربت را هم بخورد که آلویی در گلویش گیر می‌کند و خودش را به سرویس بهداشتی می‌رساند و می‌تواند بالا بیاورد و طبیعتا مانتو را به فنا می‌دهد.
وقتی همه ایستاده بودیم به نگاه کردنش خانم منشی گفت: من مطمئن هستم بارداره.
خوشبختانه یک‌بار دیگر برق رفت و خانم منشی جیغ زد برقا رفت و کلاس تعطیل شد تا پانی‌جون هم مجبور نباشد با آن مانتوی خیس شده روبه‌روی ما بایستد.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon