✅ فشار، سر قرار. محمدامین فرشادمهر | بی قانون. تلفنی راجع به بی‌حوصلگیمون حرف می‌زدیم

✅ فشار، سر قرار
محمدامین فرشادمهر | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon

داشتیم تلفنی راجع به بی‌حوصلگیمون حرف می‌زدیم. من هم هر دو دقیقه یه بار مثل تلفن سکه‌ای‌های قدیم می‌پرسیدم کجا بریم؟
اون هم به شکل خستگی ناپذیری می‌گفت بریم بیرون. دیدم حرفش یه کلامه گفتم باشه حالا که حوصله نداری میذاریم یه وقت دیگه. گفت نه اصلا، دارم کارهام رو می‌کنم بریم. گفتم گرم نیست؟ گفت تو یه مقاله‌ای خوندم این گرمای عشقه وگرنه ۵۰ درجه دما که دمایی نیست. گفتم باشه وسیله که داری؟
گفت نه دیگه تو با ماشین تا یه جایی بیا سمت ما، من هم یه جوری میندازم از کنار آشپزخونه و سرویس میام تو راه پله. بعد از اونجا خودم رو می‌رسونم تا دم در؛ جوری که دم در خونه‌مون به همدیگه برسیم، تو هم تو این گرما زیاد اذیت نشی هانی.
گفتم طرح که نیست اون‌طرف؟ گفت چرا حد فاصل سرویسمون تا در خونه طرحه ولی خب پول دادم طرح خریدم. 30 ثانیه به احترام همه درگذشتگان سکوت کردم و گفتم باشه بیا دیگه حرف نزنیم که وقتی همدیگه رو دیدیم حرف واسه گفتن داشته باشیم؛ شارژم هم الان تموم میشه، پول هم تو کارتم ندارم شارژ کنم، سوپری‌های محلمون هم چند ساله که جمع کردن رفتن.
گفت باشه، فقط می‌خواستم بگم به‌جای بیرون رفتن تو این گرما گزینه دیگه‌ای هم شاید باشه، ولی ولش کن الان شارژت تموم میشه. جلوی خونه می‌بینمت هااانی‌. گفتم نه چیزه یه کم ته حسابم هست بگو. الو، الو. قطع شده بود.
رسیدم در خونه‌شون. بعد از نیم ساعت معطلی اومد و راه افتادیم. این‌بار اون هر پنج دقیقه یه بار می‌پرسید حالا کجا بریم؟ من هم می‌گفتم بیرون! از جلوی هر رستوران و کافی‌شاپ هم که رد می‌شدیم مثل گنج‌یاب تند تند می‌گفت کجا بریم، کجا ‌بریم. من هم می‌گفتم بیرون، بیرون. دیدم بیخیال نمیشه چشمم یه آبمیوه‌فروشی رو گرفت که نوشته بود آب کرفس اعلا پارچی ۲۵۰۰. سریع گفتم خیلی وقته اینجا نیومدیما خانمی!
گفت قرار اولمونه‌ها! گفتم بابا همون داستانی که من از بچگی خواب تو رو می‌دیدم و این حرفا دیگه. گفت آهان باشه هانی. رفتیم تو نشستیم، هرچی تعارفش می‌کردم چیزی نمی‌خورد. من هم تریپ مایه‌داری گرفته بودم، آب کرفس می‌خوردم و با دستمال کاغذی گوشه سبیلم رو پاک می‌کردم و راجع به تاثیر بلغميسم بر نئوپاستاهای بلوک شرق صحبت می‌کردم‌.
تموم که شد با ژست خاصی یه 10 تومنی کوبیدم رو دخل و اومدیم بیرون. داشتیم می‌رفتیم سمت ماشین که گفت هااانی! تو نمی‌خواهی من‌ رو ببری خونه‌تون به خونوادت معرفی کنی؟ جمله‌اش منعقد نشده بود که عرق سردی نشست روی پیشونیم. دست و پام می‌لرزید. تپش قلب گرفته بودم.
زبونم توی دهنم مثل پنیر پیتزا کش میومد. حال من رو که دید گفت باشه بابا نخواستیم؛ معنای عشق رو هم فهمیدیم. پیاده شد و در رو به هم کوبید و رفت. هیچ‌وقت هم نفهمید اون آب کرفس کوفتی فشار من رو انداخته بود وگرنه من خودم کلی طرفدار خانه و خانواده‌ام.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon