✅ کیف چرمی و کفش پاشنه ده سانت. مریم آقایی | بی قانون

✅ کیف چرمی و کفش پاشنه ده سانت
مریم آقایی | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

مامان كيف سياه چرمي را گرفته بود دستش و به سر و گوشش دست مي‌كشيد. بابا همان‌طور كه روي راحتي وا رفته بود، دكمه يقه‌اش را باز كرد و گفت: «نميخواي بري سر كار؟» مامان گفت: «آخي، يادته اولين قرارمون رو؟» بابا دكمه‌هاي پيراهنش را يكي يكي باز مي‌كرد و مي‌آمد پايين؛ گفت: «چي ميگي؟ اه... چقدر هوا گرمه!» مامان گفت: «ميگم اولين قرارمون يادته؟ قرار بود بريم پلنگ‌چال. با همين كيف سامسونتت اومده بودي. يه لحظه نميذاشتيش زمين. آخ كه چقدر خنديدم اون روز!». بابا بي‌حوصله گفت: «واقعا كه! به من مي‌خنديدي؟ اصلا حقت بود ولت مي‌كردم همون‌جا مي‌رفتم شكار پلنگ تا حالت جا بياد». مامان در حالي كه چشم‌هايش را باريك كرده بود و يك خنده مَكُش مرگ من، روي لب‌هايش نقش بسته بود و در عالم ديگري سير مي‌كرد، گفت: «همه‌ش داشتم با خودم فكر مي‌كردم حتما كيفش حكم سيبيل گربه رو داره براش كه نميذاردش زمين. لابد تعادلش بهم ميخوره». و بعد از گفتن اين لبخندش به قاه‌قاه خنده تبديل شد. بابا كلافه و با دكمه‌هاي باز بلند شد، كولر را روشن كرد و جلويش ايستاد و گفت: «يه جوري ميگي انگار خودت‌رو با كفش پاشنه 10 سانتي يادت رفته. قشنگ معلوم بود اولين باره اومدي كوه‌پيمايي. همش هم سُر مي‌خوردي و جيغ مي‌زدي كه توجه من‌رو جلب كني. والا!» مامان كه خاطرات آن روز داشت برايش پررنگ‌تر مي‌شد، يكهو انگار كه برق گرفته باشد از روي مبل بلند شد و همان‌جور كه رد مي‌شد كيف را كوباند به پهلوي بابا و گفت: «برق قطعه نابغه. فكر كردي عاشق چشم و ابروتم دارم باهات معاشرت مي‌كنم؟ نخير، برق نيست و تلويزيون نداريم. بقيه لباساتم اينجا در نيار. جوراباتم گوله نكن گوشه اتاق. شلخته؛ اَه... اَه...» بابا همان‌طور مثل بستني وا رفت روي زمين و گفت: «نشنيدي چي گفتم؟ گفتم نميخواي بري سر كار؟ من ديگه نمي‌تونم خرج بچه‌ات رو بدم. بايد دوتايي كار كنيم». مامان بدون اينكه جواب دهد كل محتويات كيف بابا را خالي كرد روي زمين. بابا گفت: «شنيدي؟ يا سمعك لازم شدي؟» مامان داد زد: «برو سمعك رو بگير براي عمه جونت كه يه حرفو بايد 30 بار بهش زد». بعد از اتاق در حالي كه كيف خالي توي دستانش تاب مي‌خورد، آمد بيرون و نشست جلوي بابا و گفت: «باااششه...» و يك قيچي بزرگ زد وسط كيف؛ «ميييرم سر كااار...» و يك پارگي ديگر موازي با قبلي روي كيف درست كرد؛ «فقط به اين شرط كه...» و بعد ته كيف دوتا سوراخ بزرگ با نوك قيچي درست كرد؛ «تو نگه‌داشتن بچه، شب بيداري‌ها، مريضي، كاراي خونه...» و حالا وقت آخرين ضربه رسيده بود كه محكم بزند. كيف را با يك حركت جوري پاره كرد كه فقط به يك بند وصل بود؛ «كمك مي‌كني. يعني خوابم مياد و خسته‌ام و مريضم و ... نداريم». بعد چيزي شبيه كيف را گذاشت توي بغل بابا و گفت: «اينم از سيبيلت گربه جان. تا يادت بمونه من اگه بهت خنديدم دليل نميشه تو هم بهم بخندي».
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon