✅ آب و گل برای بانوی خاص. علیرضا کاردار | بی قانون

✅ آب و گل برای بانوی خاص
علیرضا کاردار | بی قانون

@bighanooon
@DastanBighanoon

«نیریش و میل» چیز خارق‌العاده‌ای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ می‌شود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین.
سر میز شام یک دفعه «نیریش» گفت: «مهریه من چقدره؟» غذا پرید توی گلوی «میل» و سرفه‌اش گرفت. دست دراز کرد از پارچ داخل لیوانش آب بریزد که دید چیزی سر میز نیست و یادش آمد این حرکت فقط در سریال‌های تلویزیونی جواب می‌دهد. به زور لقمه را قورت داد و گفت: «خیر باشه؟ هفت تا سکه بود؟» نیریش گفت: «نخیر، شما گفتین هفت تا، ولی عموم دو برابرش کرد. به اضافه هزار تا شاخه گل نرگس و آینه و قرآن» میل گفت: «از دست عموت! حالا چی شد یاد مهریه‌ات افتادی؟» نیریش گفت: «وای وای، عموم خونه خرابت کرد ها؟ تو که الان همون هفت تا رو هم نداری!» میل بی‌خیال گفت: «الان ندارم، ولی وقتی با هم ازدواج کردیم تو هر جیبم هفت تا سکه بود! خدا از باعث و بانی این وضع نگذره!» نیریش اخم‌هایش توی هم رفت و گفت: «باعث و بانی منظورت منم؟ یعنی من باعث شدم جیب‌هات خالی بشه؟ یعنی من تو رو به خاک سیاه نشوندم؟ منی که این‌قدر تو زندگی ملاحظه‌ات رو می‌کنم و حواسم به خرج کردن‌هام هست و تازه خرید خونه هم با حقوق منه و...» میل دوباره دست دراز کرد لیوان آب را بردارد تا به نیریش بدهد که آرام بگیرد ولی باز هم نبود، گفت: «عزیزم، عزیزم، اتصالی نکن! خونسردی خودتو حفظ کن، برای حنجره‌ات خوب نیست! مگه تو باعث گرونی سکه و دلار و کوفت و زهرمار شدی؟ من اون باعث و بانی رو گفتم، نه تو رو. چرا یه قورت آب نمیاری سر میز؟» نیریش پشت چشم نازک کرد و گفت: «وسط غذا خوب نیست آب بخوری. وقتی هر روز می‌اومدی جلوی محل کارم و زرت و زرت غش می‌کردی رو زمین تا باهات ازدواج کنم، باید فکر اینجاش رو هم می‌کردی!» میل قاشق را توی بشقاب گذاشت و گفت: «دیگه اینو نگو! کی بود از اون سر شهر هر هفته می‌کوبید یک کاسه آش بی‌نمک و آبکی یخ کرده می‌گرفت دستش و می‌اومد دم در خونه‌مون که نذری بده؟ مادرم این آخرها دیگه می‌گفت فکر کنم اینا نذر کل شهر رو تقبل کردن، بهش بگو نمی‌خواد این‌قدر زحمت بکشه، به جاش چند تا کتاب آشپزی بخونه، ما راضی‌ایم والا!»
نیریش نتوانست جلوی خنده‌اش را بگیرد و گفت: «خوبه الان داری دستپخت منو می‌خوری!» میل گفت: «نتیجه سخت‌گیری‌های منه که این‌قدر خوب شد دستپختت! این‌قدر هم مهریه مهریه نکن، من مردم، می‌شنوم، باور می‌کنم، بعد می‌رم یه وانت گیر میارم سه بار رد می‌شم از روی غرورم ها...» نیریش پوزخندی زد و گفت: «تو کانادا گل آزاد شده، اون وقت تو اینجا گل می‌گی؟ بی‌خیال عزیزم! فردا منو باید ببری ورزشگاه، یادت نره ها!» میل خندید و گفت: «حالا کی اینجا رو با کانادا اشتباه گرفته؟ اولا که بازی دیروز بود و تموم شد، بعدشم یه عده خانم‌های خاص اجازه داشتن برن ورزشگاه، تو که خاص نیستی!» نیریش ابروهایش را بالا داد و گفت: «جان؟!» میل سریع بلند شد و همان‌طور که به سمت آشپزخانه می‌رفت و سعی می‌کرد به چشم‌های نیریش نگاه نکند، گفت: «وای آب آن دِ تیبل نو، مای بانوی خاص؟!»
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)

👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon