داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ پانیجون و یک لاغر عینکی کاراتهکا. مرتضی قدیمی | بی قانون. سر کلاس هستیم و منتظر پانی جون
✅ پانیجون و یک لاغر عینکی کاراتهکا
مرتضی قدیمی | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
همه سر کلاس هستیم و منتظر پانی جون. تقریبا پنج دقیقه گذشته و نگران هستم مبادا نیاید. هیچ وقت تاخیر نداشته است. اردشیر که پانی جون او را اردی صدا میکند و بدنسازکار است به من نگاه میکند و میپرسد دیر کرده چرا؟
تقریبا همه جوری به من نگاه میکنند که انگار من چیزی میدانم یا اینکه باید بدانم. تقریبا چند ثانیه چشم تو چشم هم هستیم تا خودم را پیدا کنم. همه اعتمادبهنفسم را جمع میکنم و صدایم را هم جوری دیگر و میگویم نگران نباشید میاد. دقیقا لحظه بعد از کلمه میاد، در کلاس باز و خانم منشی وارد کلاس شد.
من که تا به حال همه او را به دلیل نشستن پشت میز ندیده بودم تعجب کردم كه سردش نیست؟ خواست بپرسم سردت نیست که مهلت نداد و گفت پانی جون تماس گرفت و گفت ماشینش تو برف گیر کرده با کمی تاخیر میاد. بعد رو به اردشیر کرد و گفت پانی جون گفت شما شروع کنید تا خودش برسه. یادمان افتاد نفر اول اردشیر است که باید درباره فیلم Seven حرف بزند. هر هفته باید یک فیلم را ببینیم و آن را خلاصه کنیم و خلاصه خودمان را بخوانیم و در ادامه درباره آن گپ و گفت کنیم.
منتظر هستیم خانم منشی برود تا اردشیر شروع کند و من همچنان فکر اينكه آیا سردش نیست واقعا؟
به خانم منشی نگاه میکنیم تا خودش به اردشیر بگوید خب پس چرا شروع نمیکنی. نگران هستم مبادا بخواهد بنشنید روی صندلی روبروی من که حتما دیگر تمرکز نخواهم داشت. اردشیر به بچههای کلاس نگاه میکند و آقا سعادت را که از همه بچههای کلاس مسنتر است مخاطب قرار میدهد و میگوید اکسكیوز می مستر سعادت.
آقای سعادت هم جواب میدهد ولکام تا اردشیر قبل از خواندن متن به خانم منشی بگوید خب اینجوری خسته میشی که بانو.
خانم منشی در جوابش به فقط بخون دیگه، بسنده کرد.
Seven is a 1995 film about two cops, a rookie and a veteran, who are chasing a serial killer who is using the Seven deadly sins as inspiration for his murders
وقتی به اینجا رسید خانم منشی جیغ زد و به اردشیر گفت خواهش میکنم ادامه نده این فیلم خیلی ترسناکه.
اردشیر که انتظار این برخورد خانم منشی را نداشت از روی صندلی بلند شد و گفت ببخشید من نمیدونستم شما با ژانر وحشت مشکل داری عزیزم. خب میگفتی از جیم کری مینوشتم. خانم منشی که از این حرف اردشیر دست پاچه شده بود گفت من ميگفتم؟ اصلا به من چه؟ فیلم اره رو بنویس. اردشیر هم که متوجه گاف شده بود گفت نه. منظورم این بود که اگه میدونستم شما با ژانر وحشت مشکل دارید. خانم منشی منتظر نماند باقی حرف اردشیر را بشنود و رفت تا اردشیر برگردد و سر جایش بنشیند.
نفر بعد نوبت نوشین بود که پرستار است و قصد مهاجرت به کانادا دارد. نوشین دفترش را باز کرد و شروع کرد به خواندن.
A bored married couple is surprised to learn that they are both assassins hired by competing agencies to kill each other
وقتی نوشین به اینجا رسید، سیامک گفت:
you are talking about Mr. & Mrs. Smith.
نوشین در جواب زد زیر گریه گفت:
all of you ar traitor. Angelina Jolie is so poor. why?
سیامک که دید شرایط جور دیگري است چیزی نگفت و در عوض برای نوشین دست زد.
نوشین که انتظار نداشت با همان صدای بغض آلود گفت: سیامک چرا دست میزنی؟ چرا خوشحالی؟ من دارم به خاطر آنجلینا جولی گریه میکنم. من میگم شما مردها همه خائن هستید بعد تو داری دست میزنی و خوشحالی؟ چرا آخه؟
سیامک که انتظار این برخورد را نداشت گفت: نه. من به خاطر روایت درجه یک از فیلم آقا و خانم اسمیت دست زدم. واقعا خیلی خوب بودی.
نوشین که این حرف سیامک حالش را عوض کرده بود گفت: واقعا؟ راست میگی؟
سیامک سرش را به علامت تایید تکان داد و بعد، انگار که از جنگ برگشته باشد به صندلی تکیه داد و چیزی نگفت تا نفر بعدی یعنی مهندس روایت خود از فیلم هفت را بخواند که در کلاس با صدای جیغ پانی جون باز شد.
hello every body. sorry i am late. it was so Terrible but my Genius came and saved me
پشت سر پانی جون یک جوان لاغر عینکی ایستاده بود که با یک هل ممکن بود زمین بخورد.
پانی جون رو به لاغر عینکی کرد و گفت:
ok shadmehr joon. introduce yourself
لاغر عینکی که حالا فهمیده بودیم اسمش شادمهر است گفت:
hello. as pani joon said i am shadmehr and i am student University. i am studying Mathematics at sharif University.