چه کسی از هیدتوشی ناکاتا می‌ترسد؟. جابر حسین‌زاده | بى قانون

چه کسی از هیدتوشی ناکاتا می‌ترسد؟
جابر حسين‌زاده | بى قانون

‏@bighanooon

قسمت چهارم


هیات دون‌پایه ژاپنی با آنکه می‌دانستند هیدتوشی ناکاتا در عالم سیاست هِر را از بِر تشخیص نمی‌دهد، با آن حال‌شان بلند شده بودند آمده بودند تهران تا هافبک سابق تیم ملی را برگردانند ژاپن و متقاعدش کنند برای ریاست حزب لیبرال دموکرات نامزد شود. چند نفر از بزرگان حزب که چند وقتی بود مواد صنعتی و سنتی را مخلوط می‌زدند، قصد داشتند قانونی چیزی تصویب کنند تا دوباره بتوانند ارتش را سرپا و مجهز کنند و حمله کنند به یکی از کشورهای همسایه و برای این کار احتیاج به افزایش محبوبیت در جامعه داشتند. از آخرین حمله یهویی و بدون دلیلِ ژاپن به خاک یک کشور دیگر بیشتر از هفتاد سال می‌گذشت و دیگر کم‌کم مام وطن داشت استخوان درد می‌گرفت. ریاست حزب برای این که کوچک‌ترین سوء‌ظنی در دشمنان ایجاد نکند، تعمدا اعضای رده پایینِ حزب، در حد آن‌هایی که مردم را فشار می‌دهند توی واگن‌های متروی توکیو را برای این ماموریت انتخاب کرده بود. ژاپنی‌ها غروب چهارشنبه‌سوری سال 1394، وقتی رسیدند به هتل المپیک که ناکاتا و مهندس تجربی داشتند توی لابی آبمیوه می‌زدند و با لبخند همدیگر را نگاه می‌کردند. سر و صدای نارنجک، سیگارت و ترقه کپسولی و بمبی و زنبوری و گرگی کم‌کم داشت اوج می‌گرفت و استرس می‌ریخت به جان هیات دون‌پایه. ژاپنی‌ها میز ناکاتا و مهندس را دوره کردند و با شلوغ‌بازی بلندشان کردند و روی زمین کشاندند تا ماشین و بعد از عذرخواهی از دربان هتل، هر دو گروگان‌شان را پرت کردند توی صندوق عقب و زدند به چاک. توی تاریکیِ صندوق عقبِ ماشین، ناکاتا به نظرش رسید که باید کم‌کم سر صحبت را با مهندس باز کند. برای همین به زبان ژاپنی و بعد ایتالیایی پرسید چه وقت من را می‌بری پیش برادرم؟ هیدتوشی وقتی دید مهندس تجربی به جای جواب دادن دارد داد می‌زند و هوار می‌کشد، هیستریِ سامورایی_هافبک میانی‌اش‌ِ عود کرد و به زحمت دستش را از زیر سر مهندس درآورد و دست کشید کف صندوق عقب و آچار چرخ را پیدا کرد و باهاش زد به آن جایی که نباید می‌زد. مهندس تجربی هم به خاطر تنگیِ جا فقط می‌توانست کله بزند. جنگ آچار چرخ و کله زمانی متوقف شد که ماشین از حرکت ایستاد و ژاپنی‌ها آمدند در صندوق را زدند بالا. خسرو، مهندس تجربی، فورا پارکینگِ روباز بلوک A5 اکباتان را شناخت و قبل از اینکه بخواهد فرار کند با ضربه آچار به سرش، نقش زمین شد. البته خیلی زود بلند شد و با کله زد توی دماغِ هیدتوشی. ژاپنی‌ها پس یقه هر دو گروگان را گرفتند و از پله‌های اضطراریِ بلوک که قفل ورودی‌اش شکسته شده بود بالا رفتند و طبقه سوم، از درِ انباری وارد یکی از خانه‌ها شدند. روی مبلِ وسط پذیرایی خانم جوان زیبایي با یک بادبزن نشسته بود و توی آن هوای سرد الکی خودش را باد می‌زد. هیات ژاپنی تعظیم کردند و عقب عقب رفتند تا جایی که بخورند به دیوار. بانو با اشاره به خسرو پرسید این یکی را چرا گرفتید؟ وقتی در جواب شنید که گروگان ایرانی داشته به طور مشکوکی تماس برقرار می‌کرده با ناکاتا، اخم‌هایش رفت توی هم و خوشگل‌تر شد. بعد با همان اخم، خندید و باز خوشگل‌تر از قبل شد. از آن مدل بانوان ژاپنی بود که ترکیب اخم از بالا و لبخند از پایین خیلی بهش می‌آمد. مثل روشن کردنِ بخاریِ ماشین توی زمستان با شیشه پایین؛ سرما از بالا، گرما از پایین. خسرو خاک بر سر داشت آن وسط به این چیزها فکر می‌کرد به جای اینکه به فرار فکر کند. برای همین هم ناگهان زانو زد و دست گذاشت روی سینه و گفت: «بانوی من، چرا مرا دستگیر کردید؟ من برج‌سازم. اقدسیه، کامرانیه، فرشته، زعفرانیه، مشارکتی، مدیریت پیمان، همه جوره». بانوی بادبزن به دست، دوبار پشت سر هم پلک زد و درحالی‌که خسرو داشت به شباهتِ حرکت مژه‌های بلندِ بانو با بال‌های پروانه فکر می‌کرد، یکی از ژاپنی‌ها با یک حرکت تیغه کف دست به پس گردنِ مهندس، بی‌هوشش کرد. در این میان، جنب و جوشِ ژاپنی‌ها شاخک‌های سرویس‌های اطلاعاتی کشورهای نزیک به ژاپن و ایران و چند کشور فضولِ بی‌ربط دیگر را جنبانده بود. این بود که تیم‌های دو تا پنج نفره‌ ام‌اس‌اسِ چین، اف‌اس‌بیِ روسیه، آی‌اس‌آیِ پاکستان و علی‌الخصوص دی‌آی‌اِی جیبوتی، زیر آن حجم کشنده از اکلیل سرنج و انواع ترقه، سرازیر شدند به شهرک اکباتان.

ادامه دارد . . .


🔻🔻🔻
روزنامه‌ی طنز بی‌قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
‏@bighanooon
‏@dastanbighanoon