داستانهای روزنامه طنز بی قانون
✅ روایت خسته چند خاطره دشوار. امیرقباد | بی قانون. آناناس بزن روشن شی سبحان جان!
✅ روایت خسته چند خاطره دشوار
اميرقباد | بی قانون
@bighanooon
@DastanBighanoon
میگم: آناناس بزن روشن شی سبحان جان! میگه: روشنم! مث روز. به احوالات شما نميخوره باج دهی در روز روشن؟ با مانیفست و اینا چه میکنی؟ تابع روشنفکریت بود که دوران تلخت. حالا چی شد آناناسدهنده شدي در روزگار افشا؟ آن سبو بشکست و این پیمانه چپرچلاق شد. دورانت سپری شده خسته! آناناس رو تنها بزن؛ منم این راه رو تنها میرم. میگم: لیاقت محبت نداری تو. باج چیه؟ دستت به جایی بند نیست. کدوم دوران؟ به کجا چنین شتابان؟
میگه: خوبه دستم به جایی بند نیست و اینجور از صبح مثل کفتر دور از آشیان مانده در جوش و خروشی. 364 روز بیمهریت چیزی نیست که با دو تا قاچ آناناس فراموش شه. میگم: چرا من هر چه در خودم مرور میشم همه جای اون سیصد و شصت و چند روز در حال پنچرگیری احوالاتم از میخهایی بودم که جنابعالی در چرخ دوار زندگی کردی. میگه: دور نگیر با چرخای پنجر دوچرخه کورسی! چپ میکنی، گریه کن هم که نداری؛ میشی وبال گردن خودم.
میگم: پنجره رو ببند هوای خونه رفت. میگه: از باج دهی رسیدی به اهرم فشار. من رو از پنجره بسته نترسون.
رفته ماژیک برداشته خطخطی میکنه شیشهها رو. نه روح و روان برام گذاشته نه گوش و اعصاب. ای بمیرم برای خودم که اینطور گیر افتادم. آخه ما را چه به حرکات کششی در صبح ناشتا؟
آتو دست هر بزمجهای نباید داد. این ورزش صبحگاهی رو کي تو کله من معلق کرد؟ حالا گیرم که آنچنان هم کش اومدیم؟ آخر چه؟ از گونه آبزیان به کشسانان تغییر وضعیت هم بدیم جایی از جانمون تغییرات ملموس نمیکنه.
میگم: نکش! میگه: جز این نتوانم. میگم: انقدر بکش که کشدونت بند بیاد. میگه: سرت به همون آلودهنگاری خودت باشه.
ميگم: آلوده تویی که مینگارم. ميگه: آلوده منم اگر نگم. یه محل مردم که صبح بهت پشت کنون شدن میفهمی آلودگی از کیست و از چیست.
تا قاچ آخر آناناس رو طوری از حرص تنها خوردم که تمام زبونم قاچ قاچ شد. ای قاچ شه آن کس که به این کشیدن آموخت.
🔻🔻🔻
روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون)
👇👇👇
@bighanooon
@DastanBighanoon