این روزهای من.. سهند بهنام، کارآفرین. فروردین ۱۳۹۷

این روزهای من

سهند بهنام، کارآفرین
فروردین ۱۳۹۷

پسرک لاغر اندام با موهای روشن و سر و وضع مرتب و صدای لرزون به همراه مادرش جلوم نشسته و مادرش داره حرف میزنه!

چند دقیقه قبلش حسابدارم زنگ زده میگه برای چک فردا پول نداریم، خودتون یکاریش بکنید!
فکرم خیلی مشغوله و صدای پسره و مامانشو‌ دیگه کامل نمیشنوم:

[آقای دکتر پسر من مثل سنگ پا میمونه، از رو نمیره تو زندگی! آروم میره ولی میره! اگه یکم دیگه تلاش کنه امسال ایشالله گوش شیطون‌ کر فوق لیسانس‌شو هم میگیره ....]

موندم به کدوم سنگ جلو پام نگاه کنم؟! تامین اجتماعی هر چقدر دلش خواسته برای شرکت و پروژه هاش بیمه بریده، شهرداری میگه دانش بنیان هستی که هستی، سند ملکتون اداری نیست، باید تا ۱۲ اردیبهشت تخلیه کنی، ...

[آقای دکتر این بچه اصلا نابغه به دنیا اومده، ۵ سالش بود عمش باهاش کار کرده بود، اسم روزهای هفته و ماههای سال رو به انگلیسی حفظ شده بود! واالله من تو این سن حفظ نیستم! شما حفظی؟؟؟]

صبح به یکی از کارفرما ها زنگ زدم میگم یک سال از طلبمون گذشت، دلار دو برابر شد! پولمونو بده. میگه پول نداریم، شاید تا چند ماه دیگه بهتون اسناد دولتی بدیم با سررسید سال بعد!

[عاشق شعر و داستان بود، آخرم رفت ادبیات خوند. من که میگفتم بره کامپیوتر بخونه، ولی باباش میگفت باید دکتر بشه! آخه یه عمه دیگه داره دکتره، نه از این دکتر درست و‌ حسابیاها! تا آنفولانزا بیشتر بارش نیست...]

حسابدارم برای بار پنجم اومده میگه با این وضع حقوق دادنت از سر ماه دیگه نمیام! با ۳میلیون زندگیم نمیگذره چه برسه که با تاخییر بخوای بدی! الکی میگه، دلش نمیاد بره، بچه با معرفتیه.

[همه دخترهای فامیل بهش نظر دارن، همین عمه‌ دکترش یه دختر داره از این فی‌فی‌ها! کپی مامانش! هر بار این احمد مارو می‌بینه همچین نیشش باز میشه انگار چه خبره!!]

تلفن زنگ میزنه، به خودم میام، منشیمه:
آقای مهندس از شبکه نسیم میخوان بیان از موفقیت‌هاتون به عنوان یک کارآفرین دانش‌بنیان فیلم بسازند! بهش میگم بگو اشتباه گرفتی!

مامان پسره انگار نه انگار دارم با تلفن حرف میزنم، همینطور داره برام تعریف میکنه:

[خدای کامپیوتره ها! گوشی باباشو هک کرده! کلی عکس و فیلم خاک بر سری از تو گوشی پیدا کرده به باباش نشون داده! مرد بیچاره!! روحش هم خبر نداشت به خدا! البته بعدا معلوم شد تو تلگرام هکش کرده بودن!]

گوشیم شارژ نداره، میزنم به شارژ، تازگی‌ها زود شارژ تموم میکنه. یک مجله از روی میز برمی‌دارم، پشت جلد آگهی شرکت خودمه. عکس یه دستگاه صنعتی که بالاش نوشته: «سامانه های مدیریت و کاهش هدر رفت آب، مبتنی بر هوش‌ مصنوعی»، ۲۰،۳۰ میلیون فقط به همین مجله بدهی دارم.

[شما یکم بهش میدون بده، میشه دست راستت! پسر من بهترینه! حیف که باباش کار درست و حسابی نداره، وگرنه میرفت وردست باباش، قسمت ما این بود که زن ناظم مدرسه دولتی بشیم.]

مجله رو ورق میزنم، تقریبا همش دیگه داره میشه آگهی، عنوان همه آگهی‌ها شبیه هم‌ شده: اولین، بزرگترین، بهترین، قوی‌ترین، تنهاترین ...

[به پسرعموم گفتم نه، چه اشتباهی کردم، به‌خدا!!! دارایی‌چی بود! الان ماشالله ببین چه سر و زندگی بهم زده! ماشین شاسی بلند و خونه و ویلا و ۲،۳ تا گوشی آیفون! اتفاقا دختر اونم به احمد ما نظر داره! البته بیوه‌اس!]

از دارایی زنگ زده میگه به ما ربطی نداره پولتو از کارفرما نگرفتی، میخواستی فاکتور صادر نکنی! باید مالیات بر ارزش افزوده قراردادهات رو بدی. کی میای؟

[باباش عصرها از مدرسه میره با ماشین کار میکنه، حالا قراره از بانک یه وام بگیره ماشینو عوض کنه، یکم آبرومند بشه بره تو اسنپ کار کنه! اسنپ میدونین چیه؟ میگن مال سپاهه!]

شب عید از بانک زنگ زده بود میگفت ۳تا قسط وامتون عقب افتاده میدی یا وثیقتو اجرا بزاریم؟! بهش گفتم بخدا میلیاردی طلب دارم، یکم صبر کن، شب عیده باید حقوق بدم. حرف حساب که حالیش نبود! آخرش به ضامنمون زنگ زد نامرد!

[آقای دکتر من تو‌ زندگی ۳ بار دور از جون شما خر شدم، بار اول به باباش بعله گفتم، بار دوم رفتم سکه‌هامو فروختم دادم به باباش، بار سوم به روحانی رای دادم! اینم تقصیر باباش شد. راستی دیدین دلار چی شد؟! امروز صبح قیمت گرفتم سکه ۱۷۵۰۰۰۰ تومن! من هر روز قیمت میگیرم. به نظرتون بفروشم؟ هنوز یه ۵تایی از باباش قایم کردم.]

باید کلی دلار بخرم، هم‌مواد اولیه لازم داریم هم برای خرج دفتر آلمان، از کجا و با چه قیمتی نمیدونم!

[دیروز که شما بهش گفتید استخدامش نمیکنید و بره درسشو بخونه، بچم اومد خونه کلی تو‌ خودش بود. گفتم امروز بیام وساطت کنم استخدامش کنید. به خدا یه کار ثابت داشته باشه میرم براش خواستگاری. خطشو دیدین چه قشنگه؟]

راست میگفت خطش خیلی خوب بود، بالای فرم نوشته بود:
احمد سلیمانی، جهت شغل آبدارچی، حقوق وزارت کار

سهند بهنام
فروردین ۱۳۹۷