⁠پرونده‌ی «تمام شد». ----------. قسمت دوم

⁠پرونده‌ی «تمام شد». ----------. قسمت دوم

پرونده‌ی «تمام شد»
----------
قسمت دوم

یکی از کاراگاهان اداره پلیس، نگاه دقیقی به کتاب کرد و فهمید پشت جلد کتاب با مداد خیلی کمرنگ یک شماره تلفن نوشته شده. شماره متعلق به یک خانوم پرستار بود که تو همون شهر کار میکرد. رفتن پیشش برای پرس و جو. گفت آره من حقیقتش یک نسخه از رباعیات خیام به یک آقایی به اسم مکسول دادم.

کاراگاها احساس کردن راز و رمز ماجرا رو بالاخره دارن می‌فهمن. اما مکسول زنده بود و کلا شخص دیگری بود. اونم همون نسخه از رباعیات رو داشت و کتاب سالم بود. از زن بیشتر پرس و جو کردن، گفت پارسال یک شبی که میومدم خونه همسایه‌ها گفتن که یک آقایی اومده سراغت رو گرفته.

پرستار گفت من هیچوقت نفهمیدم اون آقا کی بود. پلیس‌ها وقتی تصویر اون مرد رو بهش نشون دادن، میگن چند لحظه در بهت و شوک فرو رفت ولی هیچی نگفت. گفت نه نمیشناسم و نمیدونم کیه. اما پلیس میگه واکنشش خیلی رعب‌آور و تکان دهنده بوده. ولی همه چی رو انکار کرد.

پلیس دوباره ناامید از پیدا کردن سرنخ، نشستن کتاب پیدا شده رو دوباره بررسی کردن. گذاشتنش زیر نور فرابنفش و دیدن که یک سری کد نوشته شده روی یکی از صفحات. انگار کد رمز بود. بعضی جاهاش روش خط کشیده شده بود و اینکه نیاز بود کسی کد رو رمزگشایی کنه.

کد رو به چند پایگاه اطلاعاتی فرستادن. سازمان امنیت استرالیا و بریتانیا. هیچکدوم نتونستن کد رو رمزگشایی کنن. گفتن اطلاعات کد ناکافیه، شاید اصلا کد نیست و طرف برای یادآوری خودش همچین چیزی نوشته. کد رو حتی پخش کردن تو روزنامه‌ها ولی کسی نفهمید. هیچوقت این کد رمزگشایی نشد.

این پرونده یکی از پرونده‌های همچنان باز در استرالیاست. سالهاست که کاراگاههای متعددی در سرتاسر دنیا (اغلب آدم‌های کنجکاو و آماتور) دنبال سرنخ هستن براش. تنها کسی که احتمال میدادن اون مرد رو میشناخت پرستاره بود که اونم چند سال پیش فوت کرد.

هویت این مرد هنوز یک راز باقی مونده. برای چند دهه مردم می‌دیدن تو گورستان روی قبرش گل گذاشتن. هیچوقت کسی ندید کی این گلها رو میزاره. آیا این مرد مثلا دوست پسر سابق اون پرستار بود که پرستاره نمیخواست کسی ازش مطلع بشه؟

یک استاد دانشگاهی حدود سه دهه‌ست داره کیس رو دنبال میکنه. طبق تحقیقاتش مشاهده کرد که اون پرستار یک پسر داشت که ظاهرا از اون مرد ساحل سومرتون هست. ولی هیچوقت اثبات نشد. اصلا آیا این مرد خودکشی کرد؟ یا پرستار چرا هیچوقت چیزی نگفت؟

نظریه دوم اینه که اون مرد جاسوس بوده. ازینرو که تگ لباسا و کلا هرچی متعلقات داشت رو کنده بود. هیچ کارت هویتی همراهش نبود. سمی که در بدنش تشخیص دادن از نوعیه که اصلا مرسوم نیست و میگن در منطقه‌ای در آفریقا پیدا میشه. یک چیز نایاب حتی در اون دوره. چطور یک آدم عادی به این سم دسترسی داشت؟

یا اینکه در اون سالهای ابتدایی جنگ سرد، یکی از مخفی‌ترین پایگاههای راکتی بریتانیا چند صد کیلومتر با آدلید فاصله داشت که همین تئوری جاسوس بودن طرف رو تقویت میکنه. حتی میگن سم هم شاید در سیگارش جاسازی شده باشه که منجر به مرگش شده.

حالا چند نکته‌ی دیگه: اون نسخه‌ی رباعیات خیام سال بعدش تو اداره پلیس گم شد و انقدر نایاب هست که میگن از اون نسخه در حد چند ده تا تولید شده فقط و هیچوقت دیگه در تاریخ کسی پیداش نکرد. مورد عجیب دیگه اینکه پس از جنگ جهانی دوم، مرد دیگری با نام جورج مارشال

در استرالیا میمیره که اونم یک نسخه از رباعیات کنارش بوده. اونم نسخه‌ای نایاب از همین ترجمه‌ی فیتزجرالد در اون قطع بود. البته اونم چیزی ازش اثبات نشد که جاسوس بوده یا نه.


------
@friedrish