⁠پرونده‌ی «تمام شد». -----------. قسمت اول

⁠پرونده‌ی «تمام شد». -----------. قسمت اول

پرونده‌ی «تمام شد»
-----------
قسمت اول

سال، سال ۱۹۴۸ هست. ماه نوامبر. کشور استرالیا. ساعت هفت بعد از ظهر یک آقا و خانمی میرن سمت ساحل سومرتون Somerton در آدلید استرالیا. چشم که می‌چرخونن می‌بینن یک مرد خوشتیپ با کت و شلوار شیک، کفش براق، کراوات و موی سر شانه زده، تکیه داده به دیوار ساحل.

توی همین نگاهها مشاهده می‌کنن که مرد دست راستشو با حالت خسته طوری بلند می‌کنه و سپس میندازه پایین. حدود یک ساعت بعد یک زوج دیگری هم می‌بیننش. تکیه داده به دیوار ساحل، انگار به خواب رفته. چشماش بسته‌ست و با اون لباسهای به ظاهر گرون، در آرامش عمیقی به سر میبره.

صبح روز بعد بعضی از همون آدمای دیروزی که برای شنا برمیگردن ساحل، می‌بینن که این آقا با همون شکل و شمایل دیروزی همونجا نشسته. نزدیکش می‌شن می‌بینن بدنش سرد شده. شاید دیشب مرده، شایدم همین دم دمای صبح. کسی نمیدونست. حدود پنجاه سالش بود.

هیچ نشانی از خشونت نبود. یک سیگار نصفه کشیده شده افتاده بود روی یقه‌ش. یک پاکت سیگار از برند Kensitas جیبش بود. دو تا شونه‌ و یک بلیطی که نشون میداد دیروز وارد این شهر شده. اما هیچ برگه‌ی هویتی ازش نبود. بردنش بیمارستان برای بررسی.

پزشک قانونی بدنش رو بررسی کرد. دیدن عضلات ساق پاش بطور غریبی قوی و قدرتمنده. انگار که عضلات ساق پای یک رقاص باله باشه. کبدش پر از خون بود و طحالش بزرگ شده بود. گزارش اولیه این بود که دلیل مرگ مشخص نیست اما انگار بخاطر یک سم نادر مرده بود. خودکشی بود یا کسی مسموش کرده بود؟

پلیس و پزشکی قانونی هیچ هویتی ازش پیدا نکردن. جدا از سیگار و شونه، یک بسته کبریت تو جیب کتش بود و یک بسته آدامس. کیف پول و کارت هویتی نداشت. هیچکدوم از لباساش تگ برند نداشت. انگار کنده بودن. جیب یکی از شلوارهاش با نخ نارنجی پینه شده بود.

ناامید از پیدا کردن هویت این فرد، یک هفته بعد دوباره شروع میکنن به گشتن بین لباساش به امید اینکه چیزی پیدا کنن. پزشکی قانونی در یک جیب کوچک مخفی تو شلوارش یک کاغذ لوله شده پیدا میکنه. یک کاغذ بریده شده از کتاب یا مجله‌ای که روش بصورت چاپی نوشته بود Tamam shud. تمام شد.

پس از تحقیق، مشخص شد عبارت Tamam shud بریده‌ی صفحه‌ای از کتاب رباعیات عمر خیام، ترجمه‌ی ادوارد فیتزجرالد بود. انگار پایان یک نسخه از اون ترجمه این عبارت به همین صورت فارسی بصورت ترجمه نشده، چاپ شده. کتاب نادری هست که اون نسخه‌ش موجود نیست.

به امید تشخیص هویتش، ازش انگشت نگاری کردن. اطلاعاتش رو پخش کردن در کل استرالیا و البته کشورهای انگلیسی زبان. هیچ کس پاسخ مثبتی در راستای پیدا کردن هویتش نداد. جنازه رو گذاشتن در یک مرده شورخانه، مردم رو فراخوندن به دیدنش که شاید کسی بشناسدش. کسی نشناخت.

اطلاعات این مرد رو پخش کردن در کل ایالت‌ها‌ی استرالیا به امید پیدا کردن حساب بانکی، وسیله‌ای، خانه‌ای یا متعلقاتی که شاید کسی ازش خبر داشته باشه. هتل‌ها، خشکشویی‌ها، ایستگاههای قطار و هرجایی که تصورش رو بکنید. مسئولین ایستگاه قطار آدلید به پلیس گفتن یک ساک مسافرتی پیدا کردن.

پرسنل ایستگاه قطار چیزی از صاحب ساک یادشون نبود. محتویاتش هم چیزی رو نشون نمیداد که به جایی ختم بشه. یک قرقره نخ نارنجی توش بود. یک چاقو و یک سری اشیا دیگه. هیچکدوم از اینا لیبل سازنده نداشت. انگار صاحب این ساک زحمت زیادی کشیده بود که هیچ ردی از هیچی نباشه. همه چی پاک شده بود.

لباس‌ها رو به یک خیاط نشون دادن، گفت این نوع سوزن دوزی برمیگرده به آمریکا و بخصوص در دوره جنگ چند سال پیش مرسوم بود. اما بازم اینم به جایی ختم نشد. اینکه از کجا خریده یا اصلا یارو کجاییه. چهار ماه حدودا گذشت، ناامید از یافتن هویت، در یک گورستان به خاک سپردنش.

هشت ماه پس از این واقعه، مردی اومد اداره پلیس با یک داستان عجیب. گفت حقیقتش من و دوستم یک روز خواستیم بریم بیرون با ماشین، دیدیم یک نسخه از رباعیات خیام افتاده کف عقب ماشین. هر دو فکر میکردیم مال اون یکی دیگه‌ست. بیخیالش شدیم و گذاشتیمش تو داشبورد.

تا اینکه تو روزنامه این خبر رو خوندیم و دوباره رفتیم سر وقت کتاب. کتاب رو آورده بود اداره پلیس. انگار هشت ماه پیش یکی اون کتاب رو انداخته بود تو ماشین این آقا و جالب اینکه صفحه آخرش پاره شده بود. همون صفحه‌ای که روش نوشته بود Tamam shud.
------
@friedrish