من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
مرثیهء درخت. به محمد مصدق …دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح. خواب بلند و تیرهی دریا را
مرثیهء درخت
به محمد مصدق
دیگر کدام روزنه، دیگر کدام صبح
خواب بلند و تیره ی دریا را
- آشفته و عبوس -
تعبیر می کند ؟
من می شنیدم از لب برگ
- این زبان سبز -
در خواب نیم شب که سرودش را
در آب جویبار، بدین گونه شسته بود:
- در سوکت ای درخت تناور!
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن!
ما را
حتی امان گریه ندادند.
من، اولین سپیده ي بیدار باغ را
- آمیخته به خون طراوت -
در خواب برگ های تو دیدم
من، اولین ترنم ِ مرغان صبح را
- بیدار ِ روشنایی ِ رویان ِ رودبار -
در گل افشانی تو شنیدم.
دیدند بادها،
کان شاخ و برگ های مقدس
- این سال و سالیان که شبی مرگواره بود -
در سایه ی حصار تو پوسید
دیوار،
دیوار ِ بی کرانی ِ تنهایی تو -
یا
دیوار باستانی ِ تردیدهای من
نگذاشت شاخه های تو دیگر
در خنده ی سپیده ببالند
حتی،
نگذاشت قمریان پریشان
( اینان که مرگ یک گل نرگس را
یک ماه پیش تر
آن سان گریستند )
در سوك ِ ساکت ِ تو بنالند.
گیرم،
بیرون ازین حصار کسی نیست
گیرم در آن کرانه نگویند
کاین موج روشنایی مشرق
- بر نخل های تشنه ی صحرا، يمن، عدن...
یا آب های ِ ساحلی ِ نیل -
از بخشش ِ کدام سپیده ست
اما ،
من از نگاه آینه
- هر چند تیره ، تار -
شرمنده ام که : آه
در سوکت ای درخت تناور،
ای آیت خجسته ی در خویش زیستن،
بالیدن و شکفتن،
در خویش بارور شدن از خویش،
در خاک خویش ریشه دواندن
ما را
حتی امان گریه ندادند.
@kharmagaas
محمد رضا شفیعی کدکنی