از کتاب دون کیشوت (بخش حمله دن کیشوت به آسیاب بادی) که داستان‌های محمود، بقایی، مشایی و نزدیک بودن بهار و من درخت هستم و امثالهم ر

از کتاب دون کیشوت ( بخش حمله دن کیشوت به آسیاب بادی) که داستان های محمود، بقایی، مشایی و نزدیک بودن بهار و من درخت هستم و امثالهم را به ذهن متبادر می کند:

در آن هنگام سی تا چهل آسیاب بادی در آن دشت دیدند و همین که چشم دن کیشوت به آن‌ها افتاد به مهتر خود گفت: بخت بهتر از آن‌چه خواست ماست کارها را روبه‌ راه می‌کند. تماشا کن سانکو، هم‌اینک در برابر ما سی دیو بی‌قواره قد علم کرده‌اند و من در نظر دارم با همه ایشان نبرد کنم و هر چند تن که باشند همه را به درک بفرستم. با غنیمتی که از آنان به چنگ خواهیم آورد کم‌کم غنی خواهیم شد، چه این خود جنگی بر حق است و پاک کردن جهان از لوث وجود این دودمان کثیف در پیشگاه خداوند تعالی عبادتی عظیم محسوب خواهد شد. سانکوپانزا پرسید: کدام دیو؟ اربابش جواب داد: همان‌ها که تو آن‌جا با بازوان بلندشان می‌بینی، چون در میان ایشان دیوانی هستند که طول بازوانشان تقریبا به دو فرسنگ می‌رسد. سانکو در جواب گفت: احتیاط کنید ارباب، آن‌چه ما از دور می‌بینیم دیوان نیستند بلکه آسیاب‌های بادی هستند و آن‌چه به نظر ما بازو می‌نماید پره‌های آسیا است که چون از وزش باد به حرکت در آید سنگ آسیا را نیز با خود می‌گرداند.
دن کیشوت گفت: معلوم است که تو از ماجراهای پهلوانی سررشته نداری. من به تو می‌گویم این‌ها دیو هستند. اگر می‌ترسی کنار بکش و در آن دم که من یک تنه نبردی بی‌مانند و هراس‌انگیز با ایشان آغاز می‌کنم تو دعا بخوان. و پس از ادای این سخنان بی‌توجه به نصایح مهترش سانکو، که بر سرش بانگ می‌زد: ای امان! آن‌ها مسلماَ آسیای بادی‌اند نه دیو، به مرکب خود «روسی‌نانت » مهمیز می‌زند. دیو بودن آسیاهای بادی چنان بر لوح ضمیر دن کیشوت نقش بسته بود که نه تنها فریادهای مهترش سانکو را نمی‌شنید بلکه وقتی هم به نزدیک آسیاهای بادی رسید باز نتوانست به کُنه حقیقت پی ببرد. بالعکس، در حین تاختن هم‌چنان فریاد می‌زد که:«مگُریزید، ای مخلوقات زشت فرومایه! اینک تنها یک پهلوان است که به شما حمله می‌کند!» بر اثر اندک بادی که در آن لحظه وزید پره‌های آسیای بادی به حرکت درآمدند و چون دن کیشوت چنین دید باز بانگ برآورد که :«شما اگر از بریاره دیو نیز بیشتر بازو تکان بدهید به کیفر شوخ‌چشمی خود خواهید رسید.» و پس از ادای این کلمات، خویشتن را از ته دل به دلبرش دولسینه می‌سپارد و از وی می‌طلبد تا در این مهلکه به دادش برسد. سپس، در پناه سپر خود با نیزۀ آماده به حمله، روسی‌نانت را چهار نعل می‌تازاند و بر نخستین آسیای بادی که در جلو او بود می‌تازد. لیکن در همان‌دم که پهلوان با یک ضربت محکم نیزه پرۀ آسیا را سوراخ می‌کند، باد با چنان خشمی پره را می‌گرداند که نیزه تکه تکه می‌شود و اسب و اسب‌سوار را به دنبال خود از جا می‌کند و به حالی پریشان و نزار آن‌سوتر برخاک می‌غلتاند....

@kharmagaas