فرهاد قنبری:. اسب تورین اثر بلا تار.. فیلم با داستانی از زندگی نیچه آغاز می‌شود

فرهاد قنبری:
اسب تورین اثر بلا تار

فیلم با داستانی از زندگی نیچه آغاز می شود. نیچه در حال عبور از خیابانی در تورین مشاهده می کند اسبی از صاحبش فرمان نمی برد. این رفتار اسب باعث عصبانیت صاحب اسب می شود و شروع به شلاق زدن اسب می کند. نیچه مردم را کنار می زند و به سمت اسب رفته و دستش را دور گردن اسب حلقه می کند و می گرید، همسایه اش او را به خانه می برد و دو روز کامل سکوت می کند و آخرین کلمات معنا دارش را بر زیان می راند: «مادر من یک احمقم!» .بعد از این اتفاق نیچه در 44 سالگی دچار جنون می شود و تا لحظه مرگ دیگر از او هیچ کلمه معنا داری از او شنیده نمی شود
بلا تار می‌گوید: «اسب تورین» در مورد «سنگینی وجود انسان» است. «فقط می‌خواستیم ببینیم چقدر سخت و وحشتناک است که هر روز به چشمه بروی و آب بیاوری... تکرارِ هر روزه مسیرِ مشابه، راهی است برای نشان دادن آنکه چیزی در دنیای آن‌ها نادرست است. این ایده‌ای بسیار ساده و عاری از هر حشو و زوایدی است»

فیلم اسب تورین دقیقا روایت همین گفته کارگردان است. نشان دادن لحظه هایی از زندگی انسان که در همه فیلم ها به عنوان زمان اضافی زندگی و برای جذابتر شدن داستان حذف می شود. تکرار آزار دهنده و یکنواختی که همه هر روزه آن را تجربه می کنیم بدون اینکه در مورد آن فکر کنیم. بلاتار می خواهد حوصله تماشاگر را سر ببرد.
بلا تار در این فیلم می گوید دنبال داستان و روایت نباشید زندگی همین چیزی است که در حال روایت شدن است. در این فیلم روزمرگی به تمام جزئیات خسته کننده اش مدام تکرار می شود و در میان فیلم مدام با نوشتن گذر روزها سنگینی و رخوت و پوچی زندگی را گوشزد می کند. اینکه این فقط شش روز از این زندگی بود ما هزاران روز تجربه و تکرارش می کنیم. شش روزی که وقتی از بیرون به آن می نگریم این میزان کسالت آور و خسته کننده است. اسب تورین روایت ساعات تکراری و زائد زندگی است. اینکه هر روز سیب زمینی بخوریم (نقاشی سیب زمینی خورهای ونگوک را تداعی می کند) از چشمه آب بیاوریم ، رخت و لباس عوض کنیم و امورات روزمره را انجام دهیم و خواب و انتظار روز دیگری

در تمام مدت فیلم طوفانی شدید در حال وزیدن است. طوفانی که همه جا را پر از غبار کرده و فضایی آخر الزمانی به فیلم بخشیده است.
اسب تورین روایت تباهی انسان است. شخصیت اصلی فیلم شببه انسان واپسین نیچه است، انسانی که پس از مرگ خدا، در جهانی زندگی می کند که نیهلیسم و پوچی وجه غالب آن است. سوژه ها همچون سیزیف محکوم به تکرار و تکرار هستند، آنها حتی وقتی خانه خود را که دیگر منبع حیات خود را از دست داده است ترک می کنند مجبور به بازگشت دوباره به همان خانه می شوند.
یکی از سکانس های فیلم کشیدن ارابه توسط مرد و دخترش است که گویی جای آنها با اسب ارابه کش در اول فیلم عوض شده است. سکانسی که یاد آور مرحله اول دگردیسی انسان در کتاب چنین گفت زرتشت است که نیچه انسان را شتر (بارکش )می داند. انسان واپسین فیلم به شدت زشت رو است، درست شبیه همان انسان زشت رویی که نیچه در چنین گفت زرتشت او را در مقام متهم کشتن خدا می نشاند. پدر و دختر محکوم به تکرار و تباهی هستند چون به زندگی "آری نگفته اند".
در فیلم حرکت نکردن اسب و سپس خشک شدن چاه نشانه هایی برای این سترونی و نازایی زندگی غرق شده در جهان نیهلیستی است.
فیلم در جهانی که خدا مرده است اتفاق می افتد، جهانی که در آن امید مرده است، جهانی که در آن شور زندگی مرده است.
این چهره های دفورمه و غمزده اسب تورین همچون بوزینه گانی (اصطلاحی که نیچه برای انسان واپسین استفاده می کند) هستند که مانند سایر حیوانات فقط بر اساس غریزه خور و خواب و اتلاف بیهوده ساعات خویش گذران عمر می کنند. آنها جرات آری گویی به زندگی و تبدیل شدن به ابرانسان را نداشته اند و به این خاطر محکوم به این شرایط شده اند.
@kharmagaas