فرهاد قنبری:

فرهاد قنبری:
آدورنو در یک جمله ای که بار احساسی آن قوی تر است می گوید: شعر گفتن پس از آشوویتس وحشیانه است.

اگر شعر آمده است که جهان را برای ما زیباتر کند، اگر شاعر وظیفه دارد که جهان بهتری را برای انسان خلق کند ،حق با آدورنوست،شعر شکست خورده است و شاعر باید سکوت کند.
اما شاعرانی حتی قبل از آشوویتس نمی خواستند جهان را از گل و یاسمن و عشق و دوستی بیارایند. شاعرانی که در پس چهره بزک شده دنیای مدرن، مرداب ها و رنج های آدمی را نظاره می کردند.

آنها جهان را همانگونه که بود، جهان را با همه تعفن هایش به شعر آوردند، شاعرانی که شروع به سرودن فاجعه کردند تا شاید با شعر فاجعه را یادآوری و گوشزد کنند.

یکی از بزرگترین شاعرانی که یک قرن پیش از آشوویتس به بدی حاکم بر جهان و نهاد بدخوی انسان پرداخت شارل بودلر است.

از نظر بودلر دنیا مثل جنگلی است كه پر از علامت و اشارت است كه حقیقت را از چشم مردم پنهان می‌كند و فقط شاعر است كه با تفسیر و تعبیر عالم می‌تواند به مردم عادی علائم حقیقت را نشان بدهد.


آندم که کوته بام سنگین آسمان
سرپوشی است برنالنده روح غرقه در اندوه بی پایان
وز افقی به گستره تمامی دایره زمین
روزی تیره غمگین تر از شب می بارد
آندم که زمین سیه چاله ای نمناک می شود
که در آن خفاش امید
بال لرزان بر دیوار ها می زند
و سر به سقف های پوسیده می کوبد.

آندم که رشته های بی کرانه باران
میله های زندانی است پهناور
و انبوه گنگ عنکبوتان پلید
بر اعماق مغز ما تار می تنند.

ناگاه ناقوس ها غضب آلوده می خروشند
و چون ارواح سرگردان و بی سامان
که پیوسته می نالند و می گریند
غریو هولناک شان بر آسمان می رود

آنگاه نعش کش های دراز، بی نغمه و ساز
در روح من آرام ره می سپرند
امید، ناکام می گرید، و هراس، سنگدل و خودکامه
پرچم سیاهش را بر جمجمه خم گشته من فرو می کوبد
telegram.me/kharmagaas