من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
فرهاد قنبری:. دکتر شفیعی کدکنی نزار قبانی را برجستهترین شاعر دنیای عرب میداند
فرهاد قنبری:
دکتر شفیعی کدکنی نزار قبانی را برجسته ترین شاعر دنیای عرب می داند.البته اکثریت منتقدان با ایشان هم عقیده نیستند و به خاطر ستایش زیاد از «زن» در شعر قبانی انتقادات تندی به او وارد می کنند ونزار را ستایشگر زنان می نامند.
وقتی پس از شکست اعراب در جنگ شش روزه برای فلسطین شعر می گوید. منتقدان سر برمیآورند كه نزار حق ندارد شعر وطنی بگوید چون او روحش را به شیطان و غزل و زن فروخته است!!
و نزار پاسخ میگوید: آنها نمیفهمند كسی كه سر بر سینه معشوقش میگذارد و میگرید میتواند سر برخاك سرزمینش نیز بگذارد و بگرید!
نذار هنگامی که ۱۵ ساله بود خواهر ۲۵ سالهاش به علت مخالفت خانوادهاش با ازدواج با مردی که دوست داشت اقدام به خودکشی نمود. در حین مراسم به خاکسپاری خواهرش وی تصمیم گرفت که با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش میدانست بجنگد.
هنگامی که از او پرسیده میشد که آیا او یک انقلابی است، در پاسخ میگفت: "عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من میخواهم که آن را آزاد کنم. من میخواهم روح و جسم عرب را با شعرهایم آزاد کنم"
سال 1981 قبانی همسر عراقی تبارش "بلقیس الراوی" را در حادثه بمب گذاری سفارت عراق در بیروت از دست داد.این حادثه ی تلخ در شعرهایش نیز منعکس شد و تعدادی از زیباترین مرثیه های شعر عرب را پدید آورد.
قسمتی از قصیده بسیار زیبای بلقیس که در سوگ همسرش بلقیس سروده است.
سپاستان میگویم،
سپاستان میگویم،
دلبرم از پای درآمد.
اینک میتوانید
بر مزار این شهید
جامی بنوشید.
بلقیس
زیباترین شاه بانوی تاریخ ِ بابل بود
بلقیس
رعنا ترین نخل عراق.
بلقیس!
تو درد منی
و درد شعر
تو را از پا درآوردند.
این کدام ملت عرب است
که صدای قناری را از پا میاندازد؟
اینجا
قبیله را، قبیله میخورد.
روباه را، روباه میکشد
و عنکبوت را، عنکبوت.
ماه من!
به چشمان تو سوگند
-که میلیونها ستارهاش، پناه میگیرند.
من عرب را رسوا خواهم کرد.
آیا،
دلاوریها، دروغی عربیست
یا تاریخ هم – چون ما –
دروغ میگوید؟
اینک ما – بلقیس –
دیگر بار به جاهلیت رفتهایم.
به روزگار وحشیگری
اینک ما
دیگر بار
به روزگار بربرها برگشتهایم
که سرودن
کوچی است میان ترکشها
و کشتن پروانهها
آرمان ماست
بلقیس!
دلتنگیم
دلتنگیم
دلتنگیم.
خانهی کوچک ما
شاهزادهی خوشبوی خویش را می جوید
و بیروت
-که تو را کشته است-
عمق جنایت را نمیداند.
بیروت
-که دلباختهی تو بود-
نمیداند دلبر خویش را
با دست خود کشته است
و ماه را
خاموش کرده است
بلقیس
کاش میدانستی!
همه جای خانهمان درد میکند.
حال به عقب میرویم.
دریای بیروت
بعد از کوچ چشمان تو استعفا داد.
شعر
از غزلی میپرسد
که واژگانش ناتمام مانده است
و کسی پاسخش نمیگوید.
بلقیس!
تو بشارت بزرگ من بودی
چه کسی بشارتم را دزدید؟
تو نوشتن بودی پیش از آغاز نوشتن
تو تمام جزیره و گلدستهها بودی.
بلقیس!
ماه من
که تو را به سنگویرانهها سپردند
وقتی تن روشن تو
چون مرواریدی درخشنده
از هم پاشید
به خاطرم رسید
که مگر کشتن زنان
در پسند عرب است؟
یا ما – اصلاً –
جانیانی حرفهای هستیم!
بلقیس!
زیباترین وطن!
از روزی که گلویت را بریدند
انسان نمیداند
اینجا
چگونه باید زیست؟
چگونه باید مرد؟
من هنوز
بیشترین بها را
از خونم میپردازم.
-شاید دنیا را خوشبخت کنم-
اگر از فلسطین غمگین
برای ما
ستارهای یا پرتقالی میآوردند.
اگر از کرانهی غزه
سنگریزهای یا صدفی
اگر در بیست و پنج سال
زیتون بنی را آزاد کرده بودند
یا لیمویی را باز گردانده بودند
و رسوایی تاریخ را میزدودند
من
قاتلان تو را سپاس میگفتم.
بلقیس!
-معبود من تا مرز سرمستی-
اما، آنان
فلسطین را رها کردند
و آهویی را از پا درآوردند.
ای یار
تو را از دست من چیدند
و شعر را از لب من
نوشتن را
خواندن را
خردسالی را
و آرزوها را
به یغما بردند.
بلقیس!
تو آن اشکی که بر مژهی کمانچه میچکید.
زیبای من!
در سایهسار خدا بخواب
که پس از تو
شعر ناممکن شده است
زن هم
ناممکن.
@kharmagaas