فرهاد قنبری:

فرهاد قنبری:
سهراب سپهری، شاعری که با صدای طبیعت زندگی می کرد.

"صدای طبیعت" صدایی است که در بسیاری از شعرهای سهراب سپهری ساری و جاری است‌.

نگاه سهراب سپهری به طبیعت شبیه نگاه سینمایی آندره تارکوفسکی به طبیعت است. طبیعتی که باید پاس داشته شود و انسانی که باید دست از کثیف کردن آب بردارد و خان گسترده هستی را نه فقط برای خود بلکه برای همه موجودات بخواهد.
نگاه سهراب سپهری به طبیعت به مانند نگاه زائری دلباخته به مکان مقدس است. سپهری در همهمه بی وقفه و کر کننده ماشین ها و ابزارهای تکنولوژیک که با سرعتی سرسام آور در حال درنوردیدن تمام مرزهای هستی هستند، نجوای پاک گیاهان ، حیوانات و نور و آفتاب و عشق را می شنید و با آن سرمست می شد.

سهراب با خلوت گزینی و فاصله گرفتن از ریتم تند زندگی مدرن، با تامل بیشتر در مفهوم هستی شعرهایی متفاوت و ماندگار را آفریده است، شعرهایی که برای دهه ها و قرن های متمادی می تواند علاقه مندان خود را سیراب نماید.

چند مورد از شعرهای سپهری که واژه "صدا" در آنها تکرار شده است:

"صدای آب می آید،
مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است
دهان گلخانهٔ فکر است
سفرهایی تو را در کوچه هاشان
خواب می بینند
تو را در قریه های دور
مرغانی به هم تبریک می گویند.."

"و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند!
نه،
صدای فاصله هایی که
مثل نقره تمیزند
و با شنیدن یک هیچ
می شوند کدر.."

" و من آنان را
به صدای قدم پیک
بشارت دادم
و به نزدیکی روز
و به افزایش رنگ
و به آنان گفتم
هر که در حافظهٔ چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشهٔ شور ابدی
خواهد ماند.."

"من صدای نفسِ
باغچه را می شنوم
و صدای صاف باز و بسته شدن
پنجره تنهایی
و صدای پاک پوست انداختنِ
مبهم عشق..."

"عبور باید کرد .
صدای باد می آید،
عبور باید کرد.
و من مسافرم ،
ای بادهای همواره!
مرا به وسعت تشکیل برگ ها ببرید.
مرا به کودکی شور آب ها برسانید.."

"صدای همهمه می آید
و من مخاطب تنهای بادهای جهانم!
و رودهای جهان
رمز پاک محو شدن را
به من می آموزند،
فقط به من!
و من
مفسر گنجشک های درهٔ گنگم.."

"صدا کن مرا
صدای تو خوب است!
صدای تو
سبزینهٔ آن گیاه عجیبی است
که در انتهایِ
صمیمیت حُزن می‌روید.."
@kharmagaas