من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
وقتی که به هر دلیلی اندک رنجشی از من حاصل میکرد، اولین نشانهی خشمش این بود که میرفت سر قفسهی کتابهایش، کتابهای مرا که خودش به
وقتی که به هر دلیلی اندک رنجشی از من حاصل می کرد، اولین نشانه ی خشمش این بود که می رفت سر قفسه ی کتابهایش، کتاب های مرا که خودش به ترتیبی خاص چیده بود به هم می زد و هر کتابی را به قفسه ای دور تبعید می کرد تا از حضور من، در کتابخانه اش، بدین گونه بکاهد. باز وقتی آن ملال برطرف می شد، می رفت کتاب ها را از قفسه های مختلف جمع می کرد و کنار هم می گذاشت به نشانه ی مهربانی و آشتی. این را خودش بارها، در حالات مختلف به من یادآور شده بود.
@kharmagaas
خاطره ای از شفیعی کدکنی در مورد اخوان ثالث