خاطره‌ای از سیمین بهبهانی در برخورد با اخوان ثالث …بعد از آن اخوان را کمتر می‌دیدم

خاطره ای از سیمین بهبهانی در برخورد با اخوان ثالث


بعد از آن اخوان را کمتر می دیدم. دیدار ما فقط در مجامع روشنفکری اتفاق می افتاد، یا مثلا وقتی که برای خرید شیرینی به قنادی فردوسی (کافه سبیل) میرفتم او را آنجا میدیدم : از دور _به قول خودش_ « درودی بدرود». بعدها هم که برای رادیو ترانه میساختم، او را هم که برنامه هایی برای آنجا تنظیم میکرد در اداره ی رادیو میدیدم.
یک روز به او گفتم: اگر اشکهایی که با خواندن شعرهایت خوانده ام جمع میکردم شاید یک بشکه میشد!
گفت: یعنی شعر من هنری بیشتر از این ندارد؟
گفتم: البته که دارد، بچه های من عاشق شعرهای تو هستند،گاهی هم پسرم آنها را برای من میخواند.
گفت: یعنی بچه ها شعرهای مرا دوست دارند؟
دیدم از دست طنزش خلاصی ندارم.گفتم: نه، یعنی من و پسرم و پدرم و هفت جدم عاشق شعرهایت هستیم.
گفت: شاعر دروغگوست،هفت جدت که شعر مرا نخوانده اند.
خلاصه از آن به بعد به خانه ی ما می امد.گاهی هم در جلساتی که به طور مداوم با آقای نادرپور و چند تن شاعران دیگر داشتیم شرکت میکرد. اما از حدود پانزده شانزده سال گذشته تا زمان درگذشتش حداقل ماهی یکی دو بار او را میدیدم و هر دو سه روز یک بار از حالش با خبربودم. در خانه ی ما خیلی چیزها یاد و نشان او را دارد،خیلی چیزها اختصاص به او دارد، عکسش در قاب نگاه میکند. در سفر سه ماهه ای که به امریکا داشتم یاد او و یاد ایران برایم مقارن بودند. اخوان به نظر من مظهر ادب و نشان فرهنگ گذشته ی ایران بود.

@kharmagaas