من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
اکنون قریب دو سال را در زندان گذراندهام
اکنون قریب دو سال را در زندان گذرانده ام.
دو سالی که در آن یاسی شدید از درونم سر برآورد و خود را چنان به اندوه سپردم که حتی مشاهده اش رقت بار می نمود؛ خشم شدید و بی حاصل، تلخی و تحقیر، تشویش که با صدای بلند می گریست، بدبختی که صدایی در خور نمی یافت، اندوه که گنگ بود... من همه ی احوال متصور رنج را تجربه کرده ام...
هر چند اوقاتی بود که از تصور پایان ناپذیر بودن مصائبم به وجد می آمدم، بیهودگی آن را تاب نمی آوردم. اکنون در عمق وجودم چیزی را می یابم که به من می گوید هیچ امری، به ویژه رنج، در عالم بیهوده نیست. آن چیز پنهان در وجودم، که همچون گنجی است پنهان در مزرعه ، فروتنی است. این آخرین چیزی است که برایم مانده، و بهترین آن هاست. برترین کشفی است که به آن دست یافته ام؛ نقطه ی شروعی برای یک شکوفایی تر و تازه و شاداب از آنجا که دقیقاً از درونم برآمده، می دانم که در زمان مناسب اتفاق افتاده نمی توانست زودتر یا دیرتر پیش آمده باشد. چنان چه کسی درباره اش چیزی به من گفته بود، نمی پذیرفتمش. اگر به من عرضه شده بود قبولش نمی کردم. از آن جا که یافته ی من است، می خواهم حفظش کنم. باید که حفظش کنم. یگانه چیزی است که مبانی زندگی، یک زندگی نو برای من ، را در خود دارد. غریب ترین همه ی چیزهاست. نمی شود آن را به کسی داد و نمی شود آن را از کسی گرفت. تنها با دست کشیدن از همه ی داشته ها به دست می آید. تنها زمانی می فهمیم مالک آن ایم که برایمان هیچ نمانده باشد.
@kharmagaas
از اعماق _اسکار وایلد