من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
ژوکر. سرسام رسمی شهری بزرگ، مصمم بود تا ذهن مقاومترین گوشهنشینان را پریشان کند
ژوکر
انفجار سال نو بود: در میان آشوب گِل و لای ِ و برف، هزارها درشکه میگذشتند، جعبههای شیرینی و اسباب بازیها میدرخشیدند، حرص و نومیدی هجوم میآورد. سرسام ِرسمی شهری بزرگ، مصمم بود تا ذهن ِمقاومترین ِ گوشهنشینان را پریشان کند. در میان این هیاهو و غوغا، در عذاب تازیانهی مردی روستایی،خری شتابان در خیابان میرفت .
نرسیده به کنار پیادهرو، آقازادهای خوش لباس، دستکش بدست، کفشها واکسزده، اسیر کراواتی بیرحم و کت و شلواری مد ِروز، در مقابل حیوان ِ فروتن تعظیم کرد، کلاهش را برداشت، و گفت: « سال نو مبارک!» و بعد باخشنودی به طرف همپالکیهایش چرخید، گویی تأیید آنها را میطلبید.
حیوان، این ژوکر ِخوش لباس را ندید. مغرور به سوی وظیفهای که میخواندش، میدوید.
این بلاهت باشکوه، برای من که ناگهان خشمی بیدلیل، به وجودم چنگ انداختهبود، چیزی جز فشردهی طبع ِظریف ِفرانسوی نبود.
شارل بودلر
ترجمه:خلیل پاک نی
telegram.me/kharmagaas