من آن خرمگسی هستم که خدا وبال این دولتشهر کرده و تمام روز و همه جا شما را نیش زده و برمی انگیزانم. دیگر به آسانی کسی چون مرانخواهید یافت و از این رو به شما اندرز می دهم که از گرفتن جان من درگذرید. «دفاعیات سقراط» @farhad_ghanbariiiii
فرهاد قنبری:. برای وصف آن کافی است که بنویسیم از آسمان بزرگتر و از آینه شفافتر و حساستر است
فرهاد قنبری:
«اين روح حساس و آزاده من كه آنی مرا راحت نمی گذارد، آنقدر به من آزار می رساند كه بی شك صافی ترين آينه ها به پای آن نمی رسد. برای وصف آن كافی است كه بنويسيم از آسمان بزرگ تر و از آينه شفاف تر و حساس تر است. طغيان روح من از توفان نوح شديدتر است. آسمان پهناور با همه بزرگی و بلندی گاه برای پرواز روحم كوتاه است و دنيای بزرگ با همه فضای متناهی برای انديشه آن كوچك. واقعا كه بشر تا چه حد عظمت پذير و هنرمند است. سپاس بی اندازه خدا را بايد كه بشر را عقل و هوش عنايت فرمود و روح وی را از همه بلندپروازی ها و سبكسری ها باز نداشت.»
این قسمتی از دل نوشته مرتضی کیوان است.مردی که در سه و سه سالگی در دادگاه نظامیان توده ای پس از کودتای بیست و هشت مرداد به اعدام محکوم شد و به عنوان تنها غیر نظامی این جمع در مقابل جوخه آتش استبداد قرار گرفت.
کیوان را در سحرگاه ۲۷ مهر ۱۳۳۳(درجمع اولين دسته توده اي هائی كه اعدام شده) از خواب بيدار می كنند تا وصيتنامه اش را بنويسد. به علت مقروض بودن چيزی از مال دنيا نداشت بنابراين در آخرين نامه اش می نويسد: «كسانی كه از من طلب دارند و من نتوانستم قرضشان را بدهم و دينم را ادا كنم مرا ببخشند. با بوسه های بی شمار برای همه ياران زندگی ام.»
هوشنگ ابتهاج در وصف مرتضی کیوان سروده است:
من در تمام این شب یلدا
دست امید خسته خود را
در دستهای روشن او میگذاشتم
کیوان ستاره بود
با نور زندگی کرد
با نور درگذشت.
به گفته دختر سیاوش کسرائی ، پدرش نیز علاقه زیادی به مرتضی کیوان داشت و هرگاه اسم مرتضی کیوان که میآمد، اشک در چشم پدرش (سیاوش کسرایی) جمع میشد.
احمد شاملو در سال سی و چهار این شعر زیبا را برای مرتضی کیوان و یاران همراهش سرود.
نه به خاطرِ آفتاب، نه به خاطرِ حماسه
به خاطرِ سایهی بامِ کوچکش
به خاطرِ ترانهیی
کوچکتر از دستهای تو
نه به خاطرِ جنگلها، نه به خاطرِ دریا
به خاطرِ یک برگ
به خاطرِ یک قطره
روشنتر از چشمهای تو
نه به خاطرِ دیوارها ــ به خاطرِ یک چپر
نه به خاطرِ همه انسانها ــ به خاطرِ نوزادِ دشمناش شاید
نه به خاطرِ دنیا ــ به خاطرِ خانهی تو
به خاطرِ یقینِ کوچکت
که انسان دنیاییست
به خاطرِ آرزوی یک لحظهی من که پیشِ تو باشم
به خاطرِ دستهای کوچکت در دستهای بزرگِ من
و لبهای بزرگِ من
بر گونههای بیگناهِ تو
به خاطرِ پرستویی در باد، هنگامی که تو هلهله میکنی
به خاطرِ شبنمی بر برگ، هنگامی که تو خفتهای
به خاطرِ یک لبخند
هنگامی که مرا در کنارِ خود ببینی
به خاطرِ یک سرود
به خاطرِ یک قصه در سردترینِ شبها تاریکترینِ شبها
به خاطرِ عروسکهای تو، نه به خاطرِ انسانهای بزرگ
به خاطرِ سنگفرشی که مرا به تو میرساند، نه به خاطرِ شاهراههای دوردست
به خاطرِ ناودان، هنگامی که میبارد
به خاطرِ کندوها و زنبورهای کوچک
به خاطرِ جارِ سپیدِ ابر در آسمانِ بزرگِ آرام
به خاطرِ تو
به خاطرِ هر چیزِ کوچک هر چیزِ پاک بر خاک افتادند
به یاد آر
عموهایت را میگویم
از مرتضا سخن میگویم.
telegram.me/kharmagaas