فرآیند خواندن- بخش نخست

فرآيند خواندن- بخش نخست

زماني كه فرد نوشته ­اي را مي­خواند، ذهن او وظايف مختلف خود را با چنان توالي پرسرعتي انجام مي­دهد كه به نظر مي­رسد همه چيز در يك چشم به هم زدن و همزمان صورت گرفته است. چشم­ها مجموعه­اي از حروف (نويسه)(graphemes ) را پشت سر هم ورانداز مي­كنند (از چپ به راست براي بسياري از زبانهاي غربي و از راست به چپ يا بالا به پائين براي بسياري ديگر از زبانها) كه به هجاها، واژه­ها، جمله­ها، پاراگراف­ها، بخش­ها، فصل­ها­، و در نهايت به متن­ها جان مي­بخشد.

در مرحله نخست، كه فرد نخستين حرف را مي­خواند، بلافاصله آن را با تمام داشته­ی گنجينه حروفي كه در ذهن دارد (مثلاً اگر زبان متن انگليسي باشد، تمام حروف الفباي اين زبان) مقايسه مي­كند، تا آنكه آن حرف را تشخيص دهد كه كدام حرف است و سپس ادامه مي­دهد تا به حرف بعدي برسد و تشخيص دهد كه كدام حرف است. همه اين فرآيند بدون آنكه خواننده نسبت به آن خودآگاهي داشته باشد، رخ مي­دهد.

فرآيندي مشابه براي شنيدن نيز طي مي­شود. در آغاز صداها به واج (phonemes ) (كوچكترين واحد آوايي كه از خود معنا ندارند، اما در فرِآيند دلالت مشاركت دارند)، سپس به هجاها تبديل مي­شوند و همين طور اين روند ادامه مي­يابد تا آنكه فرآيند دست يافتن به معناي يك پيام و درك آن به پايان مي­رسد. بر خلاف فرآيند خواندن، كه در آن واژه­ها از يكديگر فاصله دارند (يك فضاي خالي ميان واژگان وجود دارد)، به هنگام شنيدن، فرد بايد قادر به تشخيص اين نكته باشد كه كجا يك واژه به پايان مي­رسد و كجا بيان واژه ديگر آغاز مي­شود. چرا كه به هنگام سخن گفتن، واژگان بوسيله­ي مكث­هاي قابل تشخيص از هم جدا نمي­گردند.

زماني كه خواننده رمزگشايي (decoding ) نخستين واژه را به پايان می­رساند، در ذهن خود شروع به بازسازی تلفظ كل واژه مي­كند.البته همواره تلفظ يك واژه جمع جبري تلفظ واج­هاي آن واژه به صورت پشت سر هم نيست (براي مثال s در سه واژه pleasure ، silent ، و shut تلفظ يكساني ندارد). بنابراين خواننده بايد حالتهاي مختلف را مرتب بررسي كند و حالتهايي كه نادرست هستند را كنار بگذارد. حالت عكس آن، يعني در فرآيند نوشتنِ چيزي كه فرد مي­شنود نيز همين گونه است. شنونده اغلب در ذهن خود حالت نوشتاري آن واژه را بازسازی می­کند، كه همواره تناظر يك به يك با آنچه كه تلفظ مي­شود، ندارد.

به اين نقطه كه برسیم، خواننده و شنونده، صورتهاي تصويري و شنيداري نخستين واژه را رمزگشايي كرده­اند. اين كار از طريق مقايسه آن واژه خوانده شده يا شنيده شده، با گنجينه­ي صورتهاي تصويري يا شنيداري­اي كه فرد در ذهن خود دارد، صورت مي­گيرد، تا آنكه براي هر صورت (نوشتاري يا تصويري) يك يا چند معادل و نظير، در آن دو گنجينه پيدا شود (زماني كه فرد در ذهن خود بيش از يك معادل براي آنچه كه شنيده بيابد، اين حالت را اصطلاحاً «هم­ صدايي» (homophony ) مي­گوئيم. در حالتي كه فرد بيش از يك معادل براي تصويري كه مي­بيند در گنجينه تصاوير ذهن خود بيابد، اين حالت را اصطلاحاً «هم­نويسگي» يا «هم­نگاشتي» (homography ) مي­خوانيم؛ همچنين بايد همه نظائر ناقص اما ممكن براي يك واج يا حرف (نويسه) را، كه به خاطر تلفظ اشتباه، نگارش غير واضح، اختلال در صدا، نگارش غلط يك واژه، يا خطاي چاپي رخ مي­دهند، مد نظر داشت).

اين گنجينه­ ي ساخت­هاي شنيداري و تصويري همان چيزي است كه يك زبان را از زبان ديگر، و يك نظام رمزگاني (code ) را از نظامي ديگر متمايز مي­كند . و همين تفاوت است كه اين مسأله را تبيين مي­كند كه چرا مي­گوئيم روابط ميان دال (significant ) (يعني آوا (sound ) يا نشانه (sign )) و مدلول (signified) اختياري و دلبخواهي است. اگر اينگونه نبود، همه رمزگانهاي طبيعي در رابطه دلالتشان با ساير رمزگانها، يكسان و مشابه بودند. يافتن معادل درست در گنجينه تصويري يا شنيداري ذهن، رجوع به يك نظام زباني دقيق است.

[ ‘ ] رمزگشايي از نشانه ­هاي زباني يك متن با رجوع به نظام زبان است (يعني تعيين ارتباط معنايي ميان واژگان و پاره ­گفتارهاي يك متن).

افرادي كه بيش از يك زبان مي­دانند، يا حداقل حروف و واج­هاي بيش از يك زبان را از يكديگر تشخيص مي­دهند، ابتدا بايد گزينش يك رمز را به اتمام برسانند، پيش از آنكه برای آن رمزگان معادلهاي درست احتمالي را انتخاب كنند. اين مسأله زماني رخ مي­دهد كه در همان جمله واژه­اي از يك نظام رمزگاني ديگر (مثلاً يك واژه از زبان انگليسي در متن فارسي) وجود داشته باشد كه قواعد تلفظ و نگارشي كاملاً متفاوت داشته باشد (مثلاً؛ She’s examining the curricula ، كه در آن واژه پاياني از زبان لاتين است كه در زبان انگليسي وارد شده است).
@linguisticsacademy

در مرحله نخست، مشخص ساختن جای واژگان، به معناي يافتن معاني محتمل آنها نيست، بلكه تنها بازتوليد ذهني خود همان واژه است.
ص۱