در این کانال مطالبی در رابطه با فلسفه زبان نگرش ها بە مسائل زبانی زبان آموزی، تک زبانگی و چند زبانگی نشانە شناسی تحلیل گفتمان صرف و نحو و آواشناسی زباشناسی نظری و کاربردی رویکردهای زایشی، شناختی، نقشگرا .. د.میرمکری https://t.me/linguisticsacademy
ص۳. اما صرفا قائم به بازیکن نیست …پیوند اسطوره و مجاز
ص۳
اما صرفاًً قائم به بازیکن نیست.
پیوند اسطوره و مجاز
واژهی (metaphor) در زبان انگلیسی بر گرفته از مصدر (metapherein) در زبان یونانی و در اصل به معنای مجاز است. متافریین، یعنی چیزی را از جایی به جای دیگر حمل کردن. در مورد کلام هم همینطور است؛ کلامی را که بهنحو «حقیقی» دربارهی چیزی بهکار میرود، بهنحو «مجازی» برای چیز دیگری بهکار میرود. مجاز عام است و مثلاً استعاره و کنایه از اقسام مجاز است. تلقی پیشین از مجاز این بود که صرفاً یک آرایهی سخن است. گاهی اوقات به این نکته توجه میکردند که مجاز میتواند رساتر از کلماتی باشد که بهنحو حقیقی بر چیزها حمل میشود؛ در اینباره ما کنایهی «أبلغ من التصریح» را داشتهایم. مثلاً اگر به کسی میگفتند «کثیر الرماد» این خیلی بهتر، بخشندهبودناش را میرساند تا بگویند «بخشنده». نکتهی مهم در اینجا این است که مجازها میتوانند نقشی فراتر از صرفاً آرایهی کلامی داشته باشند، یعنی چهبسا که حاوی نقش معرفتی (cognitive) باشند. به عبارت دیگر ممکن است از طریق آنها ما امکان وصول به دریافت چیزی را داشته باشیم که بدون آنها چنین امکانی برایمان مهیا نباشد. در اینجا ما آنچه را که نمیشناسیم، بهمدد آنچه که برای ما مأنوستر است، درمییابیم. البته نکتهی مهم در اینجا این است که ما همواره بهدنبال شناخت آن وجهی هستیم که برقراری ارتباط بین دو طرف مجاز را ممکن میکند و بهعنوان پلی است برای ارتباط بین آن دو.
اسطوره چیزی مربوط به گذشته نیست و در حال حاضر هم نحوهای است از نسبت گرفتن ما با هستی، و نه فقط بخشی از پیوندهای ما با هستی را برقرار میکند، بلکه هم در زندگی فردی و هم در فرهنگ اقوام و ملل مؤثر است
بلومنبرگ به نکتهی مهمی در اینجا اشاره میکند. او میگوید که اگر چیزی برای انسان کاملاً ناشناخته بود و هیچ معرفتی نسبت به آن نداشت، آن چیز هم حیرتانگیز و هم ترسناک میشود، چراکه انسان خودش را در معرض تهدید آن حس میکند. وقتی با چیزی روبهرو میشود که به هیچوجه هیچ تماسی نمیتواند با آن برقرار کند ولی به نحوی از انحا، بودناش را درمییابد، آن چیز را هولناک میپندارد، «الإنسان عدو ما جهل». انسان با چنین چیزی نمیتواند کنار بیاید و مجال حضورش را در کنارش بدهد. اولین کاری که انسان در چنین موقعیتی میکند، این است که یک اسم برای آن چیز در نظر میگیرد ولو در حد یک ضمیر. با این ضمیر آن چیز را از حالتی که بالکل ناشناخته و نامأنوس باشد، خارج میکند. در قدم بعدی سعی میکند که با نسبتدادن چیزهای آشنا و مأنوس، به آن چیز، وحشت از امر نامأنوس را به نوعی از اطمینان به امر مأنوس تبدیل کند.
در اینجا نیز عدهای در مواجههی با متافر معتقدند که این یک نحوهی مواجههی موقتی ماست تا خودمان را به مفهوم، که شناختی دقیق و تعریفشده است، برسانیم. گویی مابین دو مفهوم، که یکی مأنوس و تعریف شده است و دیگری که هنوز کاملاً ناشناخته است و به مرحلهی تعریف نرسیده است، ما با انبوه متافرها روبهرو هستیم. اما هنگامی که بتوانیم به مفاهیم تعریفشده که واضح و روشن هستند برسیم، از متافر گذر کردهایم.
@linguisticsacademy
درمقابل برخی دیگر قائل به این هستند که تلقی متافُریک دائماًً حضور دارد و ممکن نیست که به جایی برسیم که اساساًًً فارغ از مجازات و الگوهای مأنوس فکری بینیدیشیم؛ مثلاً اگر گمان میکنیم که میتوان به جایی رسید که حدود و مرزبندیها و تعاریف، دقیق و مشخص هستند، خودِ این «حد» و «مرز» را از کجا آوردیم؟ مگر نه اینکه از درون زندگی آمد؟ یا اگر مثلاً در منطق، حد تعریف را به جنس و فصل نسبت میدهند، خود این جنس که از گنوس یونانی آمده است، دراصل بهمعنای قبیله است؛ مثلاً برای شناخت یک فرد، اول بررسی میکردند که از کدام قبیله است و سپس بر اساس خصوصیات آن قبیله آن فرد را شناسایی میکردند؛ یعنی الگوی تعریف و جنس و فصل نیز از الگوی جاری در زندگی آمده است. یا اینکه در فلسفه این همه صحبت از حکم داریم؛ مگر نه اینکه این مفهوم از حوزهی حقوق و دادگاه آمده است که در آنجا قاضی از بالا حکمی را بر سر کسی یا چیزی میگوید؟ یا مثلاً در مورد علیت گفته میشود که بهترین جایی که میتوان علیت را فهمید، نفس خود انسان و حالات آن است.
پس پیوند بین اسطوره و مجاز در همین نکته نهفته است که انسان میخواهد امر نامأنوس را بە امر مأنوس تبدیل کند. مثلاً میبینید که هر چه میگذرد، خدایان،