می‌کند در واقع کرگدن نماد تخریب، ویران سازی، انهدام و نیستی است. در نظام

می کند در واقع کرگدن نماد تخریب، ویران سازی، انهدام و نیستی است. در نظام
توتالیتری آدمیان، موجوداتی، کج، بدقواره، سرشار از کمپلکس‌های سرشار، و عقده‌های رنگارنگ، متجسس در امور فردی و شخصی دیگری، سودجو، منفعت‌طلب افراطی و غیرمعقول، طمع‌کار و آزمند، پست و ذاتاً گدامنش، حقیر، خشن، بی‌احساس و سنگ‌واره تربیت می‌شوند.
@linguisticsacademy
انسان کرگدنی دارای سائقه‌های شدید دگرآزاری و خودآزاری است. اگر چه این موجود تنزل‌یافته از مقام والای انسانی و درمانده و ناتوان و فاقد خصوصیت و فضایل انسانی و درهم ریخته‌ی باطنی، در ظاهر به علت پیوندی که با دیگر هم‌جنسان خود دارد بر نومیدی و تنهایی درونی غلبه می‌یابد، لیکن موجودی مستاصل و ساقط شده است. این موجود به علت فقر مادی و فقدان آموزش و تربیت اصولی و اخلاقی و خانوادگی و عدم اشباع روانی و عاطفی در حریم خانواده و ناکامی و سرخوردگی‌های فردی و تحصیلی و اجتماعی،‌ به‌شدت دچار سرخوردگی و واخوردگی‌های باطنی است که دایم از شانتاژهای گروهی و خارجی پر و خالی می‌شود و به عنوان یک شی و ابزار خشونت در پنجه‌ی بی‌رحم گردانندگانش مورد سوء‌استفاده‌ی آگاهانه قرار می‌گیرد. روان‌شناسان و روان‌کاوان بر این باورند که افراد شکنجه‌گر و حاملان ارعاب و ترور و خشونت و جنایت غالباً افرادی از این سنخ (type) آدمیان هستند.

اوژن یونسکو با تجربه‌ی شرایط سیاسی- اجتماعی آلمان نازی و با دقت و ظرافت‌اندیشی روان‌کاوانه که نشانه‌ی وسعت دانش شناخت انسانی او است،‌ با تحلیل موشکافانه از یک فاجعه‌ی عمیق تاریخی، اجتماعی و انسانی سخن می‌گوید. فاجعه‌ای که در قالب ایدئولوژی آرمان‌گرایانه و توسعه‌طلبانه‌ی ناسیونال ـ راسیستی جنس پوپولیسم ابتدا در حزب نازی و فاشیسم و فرانکیسم و سپس در چهره‌ی خشن استالینیسم و اردوگاه‌های کشتار روشن فکران ظهور یافت و می‌رفت تا تمام کره‌ی ارض را در بر گیرد. یونسکو با بهره‌گیری از فرهنگ تمثیلی و استعاری طبیعت‌گرایانه‌ی اندیشه‌های عمیق انسان‌شناختی و جامعه‌شناختی خود را که مبتنی بر دانشی وسیع در زمینه‌ی روان‌کاوی و ادبیات و هنر بود، به صورت نمایشنامه ارایه کرد تا با عینیت بخشیدن به واقعیتی هولناک آن را به وجدان آگاه زمان منتقل سازد. وی در پرده‌ی سوم نمایش‌نامه‌ی کرگدن می‌گوید:

«هیچ جامعه‌ای نتوانسته است اندوه بشری را از میان بردارد و هیچ نظم سیاسی نمی‌تواند ما را از رنج زیستن خلاص کند.»

این تلخ ترین اعتراف اگزیستانسیالیستی متمایل به نیهیلسم است!

اعترافی تلخ، مرگبار و نگران‌کننده و شاید نومیدکننده، اگر چه این نگاه رویکردی به تجربه‌ی تاریخی گذشته‌ی اجتماعات انسانی دارد و نیز تجربه‌ی معاصر بنیان آن است، اما در چارچوب بینش واقع‌گرای یونسکو، واقعیت دارد، زیرا، در نظام توتالیتر و نظم کرگدنی! انسان موجودی غریب و پدیده‌ای شگفت‌آور است که شر و بدی را به عنوان راه بقا در پیش گرفته است و همه تبدیل به کرگدن شده‌اند و اگر کسی از فضیلت‌های اخلاقی و انسانی برخوردار باشد، با دیده‌ی حیرت و تعجب به او می‌نگرد! در کرگدن اوژن یونسکو، تنها «برانژه»‌ی روشن فکر است که از وحشت تبدیل آدم به کرگدن، به شدت متحیر، مغموم و نگران و آگاه است.

تنهایی انسانی و اجتماعی «برانژه» نماد روشنفکری معاصر، حالت خاصی را به ذهن و احساس مخاطب منتقل می‌نماید. به نظر می‌رسد یونسکو می‌کوشد شرایط «گذار» را تصویر کند و به جامعه نشان می‌دهد گذار از انسان به کرگدن در متن نمایش‌نامه که حول دو شخصیت محوری «برانژه» و «دیزی» معشوق برانژه می‌چرخد، دیزی نماد عشق و دوست داشتن و احساس لطیف انسانی است و برانژه نماد اندیشه، تعقل،‌روشن‌فکری. با عشق ورزیدن به دیزی در برابر جبر زمان و نظم حاکم و تبدیل شدن و تنزل یافتن به حد یک حیوان مقاومت می‌کند، زیرا برانژه حامل خود آگاهی خلاقانه‌ی روشن فکری انسانی است. دو تیپ عقل و عشق می‌خواهند در جامعه‌ای که همه‌چیز بر اساس محوریت نفع و سود و رقابت برای کسب قدرت تعریف و عمل می‌شود، با هم، کنار هم و با وحدت در یک پیکره‌ی واحد اننسان بمانند و تبدیل به موجودات کرگدنی نشوند.

اما صبح یکی از روز‌هایی که برانژه از بستر برمی‌خیزد تا با دیزی صبحانه بخورد، یک باره متوجه می‌شود که دیزی بدون هر گونه اطلاع و آگاهی قبلی او را ترک کرده است. دیزی رفته بود و او هم سو با جریان عمومی کرگدنیسم، تبدیل به موجودی کرگدنی شده بود. واقعیت توتالیتاریسم بی‌رحم‌تر و خشن‌تر از آن است که اجازه دهد در نظام کرگدنی عشق پاک انسانی شکوفا شود و آدمیان به جای خشونت، عقده‌ی حسادت، خودخواهی، نفع طلبی و ویران‌گری،‌خصایل و فضایل عالیه را در خویش بپرورانند. بحرانی که یک کرگدن، سرنوشت برانژه‌ها را تا مرز فاجعه می‌کشاند؛ جزیره‌ی تنهاشدن در متن زندگی نظم کرگدنی و فقدان ارتباط انسانی و عاطفی و شکست و تحقیر و استحاله‌ی انسان، در حقیقت رنج بزرگ روشن فکری چون برانژه (یونسکو)
ص۴