رویای آکواریم کلبه

بعد از امتحانات ثلث سوم مقطع راهنمایی به بابام گیر دادم که چرا همه دوستام سه ماه تابستون میرن سر کار؟ منم میخوام برم، بعد از کلی اصرار و پافشاری، بابام قبول کردو منو برد مغازه دوستش آقای عظیمی که تعمیرات دریل و دستگاه فرز و این چیزا داشت؛ پس از صحبت و قولو قرار، بنا شد از فردا ۸ صبح دم مغازه باشم. مغازه آقای عظیمی سه دهنه بود و هر دهنه توسط راهروی باریکی به اون یکی وصل میشد. دو دهنه بهم چسبیده که کارگاه تعمیرات و سیم پیچی دینام و …بود؛ توسط پسرش فرشاد اداره میشد و یه دهنه اصلی فروشگاه طور دیگه رو که دو بر و سر نبش بودو خود آقای عظیمی مدیریت میکرد و مشتری‌ها از اونجا آمدو شد میکردن. زیر زمینشم اجاره دادن بودن به مجید نامی که اونم اونجا رو کارگاه نجاری کرده بود. خلاصه ما رفتیم و مشغول شدیم، روز اول آقای عظیمی بهم یه بوبین سیم پیچی سوخته دریل داد و گفتن سیم دورشو باز کن و دور دستت خودت کلاف کن و هر یه دوری که پیچیدی بشمار تا آخرش ببین چند دور میشه!. شروع کردم سیمو باز کردن و کلافیدن دور دستم، تو دور ۷۰۰ام اینا بود که شمارش از دستم در رفت و دوباره کلافو باز کردم که بشمارم، بار دوم بازم تو ...
  • گزارش تخلف

‏اینو یادم رفت بگم که وقتی بابام میپرید و چراغ مستراحو واسه مهمان عالیقدر روشن میکرد، کلید کناریش که هوا کش بودو خاموش میکرد یه با

حالا بابام خوبه از بابابزگم تو تکریم مهمان خبر ندارید (خدایش بیامرزد) یه بار دختر خالم همکلاسی دانشگاهشو برده خونه پدربزگ که درس بخونن، حضرت هر پنج دقیقه رفته در زده سولماز!!! بله؟؟؟؟ ببین دوستت گشنش نیست؟؟!! سولماز گفته نه آقاجون ما ناهار خوردیم تو سلف دانشگاه، باز بعد چند دقیقه در زده ببین تشنش نیست چیزی نمیخواد، اونم گفته نه ممنون چایی آوردم براش، حالا اونم این «نه» ها رو حمل بر تعارف می‌پنداشته بلند شده نیمرو درست کرده و از بقالی سر کوچه نوشابه هم گرفته، دیگه وقتی که خیالش از بابت اشربه و اطعمه مهمونش جمع شده اومده در زده باز گفته سولماز!!! ببین دوستت شاش نداره!! ...
  • گزارش تخلف

حالا خدا نکنه مهمون بیچاره غریبه باشه و بعد از قیام از یکی بپرسه ببخشید دستشویی کجاست؟

یعنی این مرد هر جای خونه باشه حتی اگه سینی چایی تو دستش، همونجا پرت میکنه زمین و خودشو مثل عقاب میرسونه بالا سر مهمون نگون بخت و میگه بفرمایید خواهش میکنم و گویی طرف زن زائوست و بابام مشایعت کنه همراهش، تا ببرتش تو اتاق عمل، یک دست پشت شونه یارو و یه دست دیگم به عنوان راهنمای مسیریاب که مثلا از این طرف که با دست نشون میدم حرکت کنید، همگام با مهمان دراپش میکنه تا دم در دستشویی، یک قدم قبل رسیدن اونجا توقف کامل انجام میده، دیگه اونجا مهمون باید واسته چون کار تخصصیه و بابام باید خودش شخصا درو براش باز کنه ‏چراغم روشن کنه، انقدر این مشایعت مهمان و مراسم دخولش به مستراح براش مهمه که به هیچ وجه حاضر نیست مسوولیت این امر خطیرو به کس دیگه‌ای تنفیذ کنه، حالا بابام به خاطر سن و سالش و ادب و متانتش، محترم‌ترین فرد فامیله و همه باهاش رودروایسی دارن بطوری که یکی از اقوام میگه بابات تنها ‏آدمیه روی کره خاکی که من روم نمیشه جلوش بگوزم!! و ازش خجالت میکشم ...
  • گزارش تخلف

بابام یه آدم فوق العاده مهمون دوستیه، یعنی خدا نکنه یه مهمونی چه فامیل چه غریبه بخواد پاشو از چهارچوب در خونه ما بذاره تو، بابام ا

بابام یه آدم فوق العاده مهمون دوستیه، یعنی خدا نکنه یه مهمونی چه فامیل چه غریبه بخواد پاشو از چهارچوب در خونه ما بذاره تو، بابام ا
هیچی بخاطر عزت و احترام مهمان، در دستشویی روبراش باز کنه چراغشو روشن کنه (حالا انگار خونش کاخ سعد آباده طرف نتونه بخاطر وسعت و کثرت اتاق مسیر مستراح خونرو پیدا کنه) و مثل دربون رستوران یه دستشو بذاره رو سینش و با اون یکی دستش با خوشامد گویی درو ورودیو نشون بده ...
  • گزارش تخلف

صدای تلوزیونو تا ته زیاد کرد، ازون ور حیاتی تو اخبار داد میزد ‏مشروح خبر‌ها و ازینور کتاب جواب میداد زارت، بعضی وقتام هنوز زارت او

همزمان هم گازهای تصعیدی خارج میشدن و هم زمان هم نفسگیری میکرد و از سمت دیگه میعانات گازی دیگه خارج میشد و چه بسا فعالیت‌های اون شبش گازهای گلخانه‌ای هم تولید کرده بود، هنوز صدای اول تموم ‏نشده موج دوم صدا مهیب‌تر و با تحریر قوی‌تر از راه میرسید، حالا کتاب بدبخت. میخواست این همه صداهای افسار گریخترو. مدیریت کنه وسطاش محکم هم سرفه هم میکرد که صدای گوزش تو صدای سرفش کم توجه‌تر جلوه کنه، خلاصه بعد از ۴۰ دقیقه جون کندن و تقلازدن، مردی خیس عرق از مستراح اومد بیرون و دولا دولا اومد نشست سر ‏بساطش، تا چشمش افتاد به بطری روغن زد تو سر تاسش که عرق سرد روش نشسته بود و شالاپ صدا داد، با قیافه مستاحصل گفت اینکه هیچی ازش کم نشده، من چطوری همه این شیشه کوفتی رو بخورم آخه؟. بابام گفت بیا بشین مرد، تو دیگه کمرشو شکوندی چیزیش نمونده، اتاق کوچیکه این زیاد به نظز میاد تو میتونی و همونطور که داشت بهش روحیه میداد پیکشو پر‌تر از قبل میریخت، کتاب مادر مرده. دماغشو گرفت و لا ‏جرعه پیکشو داد بالا، به بابام اشاره کرد دوباره پر کنه تا هنوز دهنش گهیه دومیم بره بالا، پیک دومو که رفت بالا یه صدای عجیب‌تر. از دفعه قب ...
  • گزارش تخلف

مهمون شلوارشو در بیاره دیگه تمومه و شب موندنی شده

کلن ضمانت اجرایی پذیرفتن دعوت شب باید بمونی همون کندن شلواره (کلنم همه مردای شهر همیشه زیر شلواری از زیر شلوار میپوشن و جورابم تا زانو میکشن روش) یارو دید که بابام یهو سمتش حمله کرده و قصد داره تا با فن کمر و اشگل گربه به پشت حریف برسه و طرفو بخوابونه رو زمین و شلوار از تنش در بیاره، دیگه تسلیم شد و همونجا کشید پایین تا بابام بی خیالش بشه. مادرمم که فهمیده بود قوم شوهر داره میاد قبل اینکه بابام بره ترمینال، مرغشو انداخته بود تو قابلمه و تا اینا برسن خونه سیب زمینیشم دالبر دالبر خرد کرده بودو داشت سرخ میکرد و تا اینا شلوارو بکنن بساط مفصل سفره پهن شد، کتاب با خجالت اومد نشست سر سفره و دید مادر ما کلی تدارک دیده با شرمساری گفت اگه اجازه بدین من شام نخورم چون صبح آزمایش دارم و بهتره سبک بخوابم، که بابام با کفگیر دوباره یورش برد سمتش که این چه حرفیه مرد حساب، عیال کلی زحمت کشیده اگه نخوری این زن ما میگه فامیل شوهر ما از دست پخت من خوشش نیومده و خلاصه با نیرنگ ‏و دسیسه بهش یه پرس کامل غذای چربو چیل با مخلفات کامل خوروند، بعد شام و برچیده شدن سفره، بابامو کتاب نشستن به حرف زدنو اخبار گوش کرد ...
  • گزارش تخلف

بابام یه شوهر عمه داره به اسم «کتاب» (به همین برکت همه کتاب صداش میکردن شایدم کتاب الله یا کتابعلی بوده من دقیق نمیدونم) سال‌ها پی

بابام یه شوهر عمه داره به اسم «کتاب» (به همین برکت همه کتاب صداش میکردن شایدم کتاب الله یا کتابعلی بوده من دقیق نمیدونم) سال‌ها پی
به محض عزیمت کتاب به سمت شهر ما، عمه بابام زنگ زد خونه و بهش گفت: که این شوهر مظلوم ما اومده بره دکتر ولی روش نمیشه بیاد خونه شما و میخواد بره مسافر خونه‌ای جایی، خلاصه عمه به قربونت هر گلی به سرش بزنی انگار به سر کل فامیل زدی. خلاصه بابای ما هم پاشد رفت ترمینال کتابو پیدا کردو زد زیر بغلش و ورش داشت کشون کشون آورد خونه، کتاب بنده خدا که میدونست چه شب کابوسواری در پیش داره تا آخرین نفس مقاومت می‌کرد که نیاد و هی عجزو التماس که بذار من برم مسافر خونه، بابای منم که گیر سه پیچ مگه من مرده باشم تو بری مسافر خونه و طرفو خر کش کرد آورد تو، به محض ورود بابام خیلی چستو چابوک حمله کرد سمت سگک کمربند مردی که وادارش کنه شلوارشو بکنه تا تضمینی برای موندگاریش بشه، یعنی تو سیستم خاندان بابام اینا ...
  • گزارش تخلف