📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
دعوت به خواندن «کمربند» نوشته احمد ابودهمان
دعوت به خواندن «کمربند» نوشته احمد ابودهمان
گروه ادبوهنر| به تازگی نشر نی رمانی به نام «کمربند» نوشته احمد ابودهمان با ترجمه حسین سلیمانینژاد منتشر کرده است. این رمان را میتوان تا حدودی نخستین آشنایی ما ایرانیان با داستاننویسان عربستانی خواند. احمد ابودهمان نخستین نویسنده عربستانی است که به زبان فرانسوی مینویسد و همین مساله او را هم در کشورش خاص میکند و باعث میشود فرانسویها روی داستانهای او تامل کنند. این روزها که افکار عمومی جهان نیز متاثر از حوادث و وقایع عربستان و رفتار حاکمان آن است، خواندن رمان «کمربند» خالی از لطف نیست. احمد ابودهمان روستای زادگاه خود را دستمایه نوشتن رمان خود قرار داده و تصویری متفاوت با آن که نگاه رسمی از عربستان میدهد، در قالب داستان ارائه میدهد. این نویسنده که ساکن فرانسه است، زندگی در این کشور او را به درک دیگری از زادگاهش میرساند. این نویسنده، روزنامهنگار و شاعر در یکی از روستاهای کوهستانی در جنوبعربستان به نام الخلف بدر قبیله قحطانیها به دنیا میآید و از سال 1982 با همسر فرانسویاش در پاریس زندگی میکند. «کمربند» رمان نخست اوست که به زبان فرانسوی نوشت و در آن زندگیاش را شرح داد. او در این رمان چالش فرهنگ قبیله و روستایش را با فرهنگهای بیگانه به تصویر میکشد. او رویاهای کودکیاش را در روستای زادگاهش بازگو میکند. روستای او را میتوان نمادی از جهان عرب به شمار آورد؛ جهانی که هنوز درگیر سنت است و در این میان روبهرو شدن سنت با فرهنگ بیگانه و مدرن مساله اصلی آن است. در بخشی از این کتاب آمده است: «در پاریس بود که چشمم به روی سرزمین و روستایم باز شد، آخر در آنجا فقط شاعر بودم، نه چیز دیگر. پاریس به من امکان داد که انسان کاملا مستقلی باشم و معنای واقعی مدرنیته چیزی جز این نیست، در حالی که قبیله هنوز هم مرا سلولی کوچک از پیکر بزرگ خود فرض میکند. حتی به چشم برخی از افراد قبیلهمان، سلولی سیاهام، چون با اجنبی، یا بهتر بگویم، با زنی فرانسوی ازدواج کردهام. البته درکشان میکنم و مینویسم تا به آنها بگویم که دیگران مرا درک میکنند و خیلی بهتر از خودمان ما را درک میکنند...»