محمود حسینی زاد درباره ادبیات ایران چه فکر می‌کند؟.۱- جایی خواندم از گلستان پرسیدند کتاب‌هایتان را ترجمه نمی‌کنید؟

محمود حسینی زاد درباره ادبیات ایران چه فکر می کند؟
1- جایی خواندم از گلستان پرسیدند کتاب‌هایتان را ترجمه نمی‌کنید؟ گلستان جواب داد برای چی باید ترجمه کنم؟ اگر یک نفر دراین مملکت می‌توانست درست‌و‌حسابی این کار را بکند گلستان بود و نکرد. چه اصراری داریم به ترجمه؟ اگر هم ترجمه‌ای باید بشود به‌نظرم باید به زبان‌های منطقه‌ای توجه کنیم؛ به عربی و ترکی و اردو. اگر توجهی از طرف غرب به ادبیات ما می‌شود به بخش اگزوتیک و شرقی آن است. در گفت‌وگو‌هایم در جلسه‌ها و با رسانه‌های آلمانی‌زبان همیشه گفته‌ام که واقعا به‌دنبال ادبیات ما نیستید. آن‌ها به‌دنبال همان اگزوتیک شرقی به‌صورت مدرنش هستند. در زمینه شعر هم که قوی‌تر هستیم چندان بردی نکردیم. ناشری بزرگ در آلمان که ترجمه اشعار فروغ را منتشر کرده بود، حاضر به تجدیدچاپ آن نشد. ثانیا هنوز مانده تا ادبیات ما به آنجا برسد که بخواهد جهانی بشود. فعلا برای خودمان و همسایه‌هایمان بنویسیم و خوب بنویسیم، تا بعد برسیم به نوشتن برای خارجی‌هایا همان غربی‌ها!
2- چندنفر هستند که ادبیات ما را دنبال خود کشیده‌اند. این را کمتر به‌حساب بزرگی آن نویسنده‌ها می‌گذارم و بیشتر به‌این حساب می‌گذارم که این نویسنده‌ها تم‌هایی را برای نوشتن انتخاب می‌کنند که مورد علاقه خواننده‌ها و طبعا نویسنده‌هاست. اگر دقت کنید وقتی می‌خواهیم از نویسنده‌ای تعریف کنیم هیچ‌وقت نمی‌گوییم«چه نثری!»، «چه تکنیکی!»، «چه ساختاری!». همیشه خلاصه‌ای از موضوع کتابش را تعریف می‌کنیم. همیشه جمله‌هایی از کتابش را می‌گوییم. فکر کنم جمله «در زندگی زخم‌هایی هست... » تابه‌حال‌میلیون‌ها ‌بار تکرار شده! نویسنده ما دوست دارد خواننده را ببرد جایی که خواننده بگوید «اوووه». خواننده هم منتظر است تا در کتاب به‌همین‌جا برسد. حالا واقعا نمی‌دانم آیا محبوبیت هدایت به‌خاطر ارزش‌های والای او برای ادبیات و تاریخ ادبیات ماست، یا به‌دلیل همین «زخم‌ها و خنزر پنزری». در بین نویسنده‌های خارجی هم مثلا کافکا همین حالت را دارد. کافکا نویسنده بسیار بزرگی است اما نمی‌دانم بزرگی ادبی کافکا واقعا اینجا درک شده، یا بیشتر رمز‌و‌راز گفته‌هایش موثر بود. اما برای منی که نثر برایم یعنی نثر بیهقی و ناصر‌خسرو و ابراهیم گلستان و گلشیری و غزاله علیزاده و شمیم بهار، طبعا نثر هدایت ساده و سرراست است. نویسنده‌های رئالیست و سوسیال رئالیست هم تاثیر‌گذار بوده‌اند؛ احمد محمود، دولت‌آبادی، دانشور، آل احمد؛ حالا کمتر یا بیشتر. همینگوی و کارور هم که گفتن ندارد؛ روس‌های شوروی، آمریکای لاتینی‌ها، و البته موج‌های گذرا هم هست، مثلا «چراغ‌ها را من خاموش می‌کنم». ادبیات دهه چهل و پنجاه از نوع «شب هول».
3- نسل نویسندگان دهه هشتادی ایران بعد از یک دوره فترت آمده؛ دوره‌ای که به‌دلایل متعدد نمی‌خواست با نویسنده‌های قبل از انقلاب سروکار داشته باشد؛ دوره‌ای که دیگر مترجمان «فرانکلین» و «بنگاه ترجمه و نشرکتاب» را نداشت. این نسل از ادبیات پویای غرب دور افتاد. همیشه چند سالی عقب‌تر از روند جهانی ادبیات هستیم. آن‌قدر که ما ایرانی‌ها به برنده‌های جایزه ادبی نوبل بد‌وبیراه می‌گوییم، هیچ‌کس نمی‌گوید، چون آن روند را نمی‌شناسیم. دقت کنید اول به نوبلی‌ها فحش می‌دهیم و چند سال بعد تمجید می‌کنیم. چون تازه آشنا می‌شویم. به‌هرحال نسلی است که به‌نظرم خودش دارد دست‌و‌پا می‌زند تا راهش را پیدا کند. الگوی درست‌و‌حسابی ندارد. این نسل به‌نظرم درحال پایه‌ریزی برای بنایی است که یک‌بار خراب شده و حالا باید باز بنا شود. ما مترجم‌ها باید کمک کنیم. باید ادبیات روز و زنده و متحول دنیا را بیاوریم. باید طوری ترجمه کنیم که این نسل جوان با همه جوانب و جریان‌های روز از نظر نثر، سبک، تکنیک آشنا شود، نه‌اینکه فقط چند نویسنده تکراری را که باب طبع هستند ترجمه کنیم و آن هم فقط موضوع را برایشان بازگردانیم و به تکنیک و نثر و غیره اعتنایی نکنیم. از دوستان آلمانی می‌شنوم که مثلا در آمریکا فلان نویسنده غوغا می‌کند، اما اینجا از او خبری نیست و برای هزارمین‌بار پل آستر می‌خوانیم! به‌هرحال نسل جدید نسل پرکاری است و فکر نمی‌کنم هیچ‌زمانی این تعداد نویسنده داشته‌ایم. کتاب‌های خوب هم خب هستند. اجازه بدهید اسم نبرم. جاهای دیگر گفته‌ام. فقط باز از «نفس‌تنگی» فرهاد گوران بگویم که خیلی مورد بی‌مهری قرار گرفت. (از پاسخ های محمود حسینی زاد به روزنامه بهار)@dastanirani