یه چیزی که خیلی روم تأثیر گذاشت این خانونه بود که بغلم نشسته بود و همه ش گریه می‌کرد

یه چیزی که خیلی روم تأثیر گذاشت این خانونه بود که بغلم نشسته بود و همه ش گریه می‌کرد. آدم فکر می‌کرد چون آدم مهربونیه داره گریه میکنه ولی از این خبرا نبود. من بغلش نشسته بودم و خوب می دونم. یه بچه همراهش بود که طفلک خیلی خسته شده بود و می‌خواست بره دستشویی ولی خانوم هی بهش می‌گفت آروم بگیره ومواظب رفتارش باشه. اندازه یه گرگ مهربون بود. بعضی‌ها اینطورین واسه یه فیلم چرت وپرت اشک میریزن ولی تو بیشتر موارد حرومزاده های پستن.

ناطور دشت
جی دی سلینجر
مترجم احمد کریمی