📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
۱۸۹. 📚آدامس
#داستان_شب 189
📚آدامس
همکارانِ آموزگارِ دراز و تاس و خوشپوش و خوشخنده، مدام نصیحتش میکردند، اینقدر به دانشآموزان رو ندهد. اما او چینهای پیرهنش را صاف میکرد و دستی توی موهای تُنُک دو طرف سرش میبرد، بعد میخندید و از دفتر مدرسه بیرون میآمد تا زودتر به سر کلاسش برسد. گاهی که نصیحتها زیاد میشد، پقی میزد زیر خنده؛ از تهِ دل قهقهه میزد تا جایی که همکارانش ناراحت میشدند و دیگر باهاش حرف نمیزدند.
سرانجام روزی رسید که چند دانشآموز شیطان اسباب خندیدن تازۀ خود و همشاگردیهاشان را برای مدتی فراهم کردند. وقتی آموزگار خواست از پشت میزش بلند شود و برود پای تخته تا درس آن روز را شروع کند، نشیمنگاه صندلی، چسبید به کپلهاش و صندلی از زمین کنده شد و آموزگار دست و بالی زد و با صدای ترسناکِ کوبش پایهها بر موزاییک، دوباره توی صندلی ولو شد.
بعد از آن ماجرا دیگر آموزگار را خوشپوش و خوشخنده نمیدیدند؛ او حالا فقط دراز و تاس بود.
👤از کتاب در دست چاپ "آناناس" نوشته وحید حسینی ایرانی؛ نشر نون
📝شما هم اگر داستانی به قلم خودتان دارید میتوانید برای ما به اکانت @ertebat_ba_ma بفرستید تا در صورت تایید در کانال اخبار فوری و بخش داستان شبانه، منتشر شود
@AkhbareFori