📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
پدرم با آرشه صداهایی بم و جادویی از ویولنسلش درمیآورد، مادرم با عشق به او خیره میشد
@matikandastan
وقتی پدرم با آرشه صداهایی بم و جادویی از ویولنسلش درمیآورد، مادرم با عشق به او خیره میشد. وقتی هم مادرم رنگها را استادانه ترکیب میکرد و روی بوم هنرنمایی میکرد، پدرم با عشق به او خیره میشد. آنها وقتی از مطبهایشان برمیگشتند این کارها را میکردند. پدرم متخصص اورولوژی و مادرم ارتوپد بود. تا میآمدند خانه، مرا در آغوش میگرفتند و میگفتند: «ادی، چهقدر دلمان برایت تنگ شده بود.» من به دو میرفتم سراغ پیانو تا آهنگ جدیدی را که تمرین کرده بودم، برایشان بنوازم و آنها با عشق به من خیره شوند.
📒كشكول تحت ويندوز
✒٢۰داستان طنز از احمداکبرپور
📌طراحي اردشير رستمي
📎نشرنون
@matikandastan