پدرم با آرشه صداهایی بم و جادویی از ویولنسلش در‌می‌آورد، مادرم با عشق به او خیره می‌شد

@matikandastan
وقتی پدرم با آرشه صداهایی بم و جادویی از ویولنسلش در‌می‌آورد، مادرم با عشق به او خیره می‌شد. وقتی هم مادرم رنگ‌ها را استادانه ترکیب می‌کرد و روی بوم هنرنمایی می‌کرد، پدرم با عشق به او خیره می‌شد. آن‌ها وقتی از مطب‌هایشان بر‌می‌گشتند این کارها را می‌کردند. پدرم متخصص اورولوژی و مادرم ارتوپد بود. تا می‌آمدند خانه، مرا در آغوش می‌گرفتند و می‌گفتند: «ادی، چه‌قدر دل‌مان برایت تنگ شده بود.» من به دو می‌رفتم سراغ پیانو تا آهنگ جدیدی را که تمرین کرده بودم، برای‌شان بنوازم و آن‌ها با عشق به من خیره شوند.

📒كشكول تحت ويندوز
✒٢۰داستان طنز از احمداکبرپور
📌طراحي اردشير رستمي
📎نشرنون
@matikandastan