📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
خوان ششم:. جنگ رستم با ارژنگ دیو
خوان ششم :
جنگ رستم با ارژنگ دیو
رستم مغفر بر سر و ببر بیان بر تن کرد و بهسوی ارژنگ دیو رفت و در میان لشکر دیو نعره زد . ارژنگ دیو بیرون آمد و وقتی رستم او را دید با اسب بهسوی او تاخت و سروگوشش را گرفت و سرش را از تن جدا کرد و بهسوی دیوان انداخت . آنها ترسیدند و قصد فرار کردند . رستم شمشیر کشید و آنها را کشت و دوباره به کوه اسپروز برگشت و بند اولاد را باز کرد و دمی استراحت نمود و سپس از اولاد خواست تا جای کاووس شاه را نشانش دهد . وقتی به شهر رسیدند رخش خروش برآورد و کاووس صدایش را شنید و به ایرانیان گفت : روزگار سختی سرآمد . این صدای رخش است .
رستم نزد کاووس رسید . همه پهلوانان از طوس و گودرز و گیو و گستهم و شیدوس و بهرام دورش را گرفتند و شاد شدند . کاووس او را در آغوش کشید و از احوال زال پرسید و به او گفت : باید رخش را پنهان کرد زیرا وقتی به دیو سپید خبر برسد که ارژنگ دیو کشتهشده با نره دیوان به اینجا میآید و بعد همه زحمتهایت بیثمر میشود . تو الآن بهسوی خانه دیو برو تا به امید خدا سر او به خاک آوری باید از هفتکوه بگذری که دیوان در سرتاسر آن هستند بعد غار هولناکی میبینی که دور آن پر از نره دیوان جنگی است و در غار دیو سپید است . اگر بتوانی او را بکشی باید خوندل و جگر دیو سپید را بیاوری چون پزشک فرزانهای گفته است که اگر خوندل او را به چشم بمالیم چشمان ما بینا میشود .