📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
دهای باقی مانده است و از آن روز آن را به خودش در جای گرم بسته است تا بچه اژدهایش دم بکشد
دهای باقی مانده است و از آن روز آن را به خودش در جای گرم بسته است تا بچه اژدهایش دم بکشد. همین که از بالای قاب عینکش داشت نگاهم میکرد و میگفت فلسفه خوانده است، فهمیدم خودش است! شوهری فیلسوف و افسرده اما پولدار، با سابقه ۱۲ بار خودکشی که ۱۱ بار آن با خفگی بود! هرچند شنیده بودم جوری خودش را میکشد که نمیرد و ادا و اطوارش است. فکرش را هم بکنی اینکه با دست دماغت را نیم ساعت بگیری و لپهایت را باد کنی و توقع داشته باشی خفه شوی و فکر کنی از هیچ درزی، هوا واردت نمیشود بچهبازی است! کمی صندلیام را به سینا نزدیکتر کردم که جسم سنگینی میانمان افتاد! دختری با شانههای پت و پهن طوری خودش را روی میز کوباند و میان من و سینا فاصله انداخت که سینای ریقو را به چند متر آن طرفتر پرت کرد. یکجوری جلوی سینا از گریه میلرزید و تسلیت میگفت که فهمیدم قضیه فراتر از یک تسلیت است! میشناختمش! ژاله دختر مهین خانم بود. قدیمها ژاله را دخترغولی صدا میکردیم چون غیر از دوتا شاخ تمام شرایط یک غول خانم را داشت. خودش را میان ما جا کرد و هر چند ثانیه با هیکلش من را به عقب هل میداد. دیگر مطمئن شده بودم ژاله فقط یک دخترغولی نیست بلکه اینبار پای مثلث عشقی در میان است. فشاری که بین من و ژاله در نزدیکتر کردن صندلیمان به سینا بود نفسم را گرفته بود. ژاله با پاهایش صندلیام را گرفته بود و من هم با تمام قدرتم یقهاش را از پشت گرفته بودم و به عقب میکشیدم! سینا برایمان میگفت که اگر بچه اژدها به بار بنشیند تمام اموالش را خرجش میکند تا دنیا را نابود کند! زیر لب میگفتم پسرک دیوانه خیال کرده واقعا در آن تخم بیریخت یک اژدها خوابیده. فوقش یک تخم شترمرغ ۵ زرده باشد که تا الان فاسد شده باشد! ژاله هم درحالیکه پهلویم را چنگ زده بود زیر لب میگفت: «پاتو از ارث سینا بکش بیرون!» شانهاش را چنگ گرفتم و زیر لب گفتم: «من اول پیداش کردم!» سینا همچنان داشت خاطرات خودکشیهای تکراریاش را با ذوق تعریف میکرد که دیگر تقریبا بیشتر حجم ژاله روی من بود تا حرکتی نکنم و از شدت فشار، سینا هم از کبود شدن تدریجیمان تعجب کرده بود. بالاخره سینا بالشتک را باز کرد و تخم اژدها را روی میز شام گذاشت تا لمسش کنیم. ژاله تخم اژدها را برداشت و اینور آنورش کرد. سینا از ترسش از جایش بلند شد که ژاله تخم اژدها را به طرفم انداخت. یک دور بالا پایینش کردم و دوباره به طرف ژاله انداختمش. ژاله داد میزد سینا مجبور است یکی از ما را انتخاب کند تا تخم اژدهایش را به زمین نزنیم! دوباره تخم اژدها را پرتاب کرد و من هم یک دور روی انگشتانم میچرخاندمش و برای ژاله پرتش میکردم که سینا داد زد: «ژاله!»باورم نمیشد که یک غول را به من ترجیح داده بود! آنقدر جا خوردم که تخم اژدهای قلابیاش را به زمین زدم تا بفهمد تخیلاتش سرکاری بوده. ژاله خودشیرین هم فکر کرد اگر خودش را روی تخم اژدها بیندازد جلوی ضربه را گرفته، خودش را پرت کرد روی تخم اژدها و خب، واقعا یک تخم اژدها بود که بچه اژدهای تا نیمه تکمیل شده زیر ژاله تبدیل به برگه اژدها شد و خفه شد. سینا هنوز هم شاکی خصوصی من و ژاله است و پلیس اینترپل به جرم قتل آخرین بازمانده دایناسورها هنوز دنبالمان است! شاید دوست داشتی پدرت یک فیلسوف باشد اما با تمام خستگی در شوهریابی با مردی لطیف آشنا شدم که...فعلا- مادرت
[۷/۱۵، ۱۰:۵۸] +98 913 231 2212 : از قدیم خانوادمون افسرده زیاد داشت. همه مون دارای ژن افسردگی با زیر شاخه تمایل به خودکشی بودیم. یعنی طوری خودکشی در پوست و گوشت مون دوران کرده بود که یادم است می گفتند عموهوشنگ وسط یک خودکشی به دنیا آمده! بنده خدا از اولش ناخواسته جوونه زده و سر به دنیا آمدنش هم برنامه خودکشی ننه بزرگ را ملغی کرده! امتیازی که ما نسبت به بقیه افسردهها داریم این است که متنوع هستیم و سعی می کنیم در دلایل خودکشی مان خلاقیت و تنوع را لحاظ کنیم. همین عمه شهین خدابیامرز خودکشیاش حیثیتی بود. در خانهاش تنها نشسته بود و در حالی که از افسردگیاش رنج می برد، با رنج فراوان پرتقال تامسون میخورد و واسه خودش ناله سرمی داد که یکهو زنگ خانهاش به صدا در میآید. عمه شهین هم که همیشه تیریپ دپ و خسته، میبیند این موقع ظهر حوصله مهمان و بریز بپاش ندارد و تنها چند پرتقال برای پذیرایی در خانه داشته که آخرینش هم پوست کنده در دستش جا خوش کرده، تصمیم به خودکشی میگیرد. او آخرین پرتقال در دستش را درسته می گذارد در دهانش و ضمن اینکه پرتقال را در دهانش آب لمبو می کرده تا ویتامین ث آن بهش برسد بخاطر بزرگی پرتقال تامسون خفه میشود. از آن روز به بعد عمه شهین الگوی مقاومت در برابر مهمان ناخوانده شد و در ده اجدادیمان به پرتقال تامسون میگویند پرتقال عمه شهین!
یا همین پسر عمو منوچهر، خودکشیاش سمبل خستگی بود. یک روز به قصد خرید نان بیرون میرود و به صف طویلی برمیخورد. اما