چرا حضور زنان نویسنده‌ای از این دست در ادبیات داستانی معاصر ایران، به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد؟

چرا حضور زنان نویسنده‌ای از این دست در ادبیات داستانی معاصر ایران، به انگشتان یک دست هم نمی‌رسد؟ چرا برای نمونه‌ آوردن از چنین بانوان داستان‌نویسی،‌ من فقط یک اسم در اختیار دارم: شهلا پروین‌روح. که او هم انگار در جدال بنویسم و ننویسم، مثل راوی سرگردان مانده و یا نمی‌تواند بدون قید و بند بنویسد و روایت‌هایش حبس شده‌اند. چرا این خلاء‌ با حضور بیشتر زنان متفکر و صاحب اندیشه پر نمی‌شود؟ چرا بانوان داستان‌نویس ما به جای پر کردن این جاهای خالی، افتاده‌اند به ورطه‌ی ستیز و هجو کردن این مفاهیم؟ در داستان‌هایشان کسانی مثل کاتب و یحیی خان و یحیی را به ریشخند می‌گیرند. تا آن جا پیش می‌روند که نمادها و نشانه‌های این نوع از افراد را هجو می‌کنند. از خودم می‌پرسم فمینیسم یعنی چی؟ یک مفهومش مگر برابری نیست؟ نه مثل هم شدن. نه ادای جنس اول را درآوردن. برابر بودن یعنی حضور داشتن در همه‌ی عرصه‌ها. یک قدم برداشته‌ایم. عرصه‌ی نوشتن را اشغال کرده‌ایم. حضور داریم. حداقل در ادبیات، شعر و داستان. اما می‌خواهم بپرسم چرا وقتی هم که دیگران ما را محبوس نمی‌کنند، ما،‌ زنان،‌ خودمان به دور خودمان دیوار می‌کشیم و دست به جداسازی می‌زنیم. چرا داستان‌هایی که زنان می‌نویسند فقط در حصر خانگی به سر می‌برند. هر چه می‌نویسند فقط و فقط از چهاردیواری خانواده است: زن، شوهر و مشکلات عدیده‌ای که این چهاردیواری دارد. اعتراضی به این نیمه‌ی مکتوب نیست. پرسش از نیمه‌های نامکتوب است و حصاری که به دور خود کشیده‌ایم. نکند واقعاً فکر می‌کنیم فقط نوشتن رمان‌هایی مثل «چهل سالگی» و «خاله‌بازی» و «علائم حیاتی یک زن» و «در راه ویلا» و... فمینیستی هستند، اما اگر فقط دور همین محدوده‌ها بچرخیم و متوقف بمانیم، نه تنها داستان‌هایمان تکرار مکررات خواهند شد که مجبوریم برای نجات خود دست به توجیهات فلسفی بزنیم تا خود را از اتهام وارده مبری کنیم. برای توجیه تکرار در آثارمان می‌گوییم جهان از ازل تا ابد بر پاشنه‌ی تکرار چرخیده، هر چه بنویسیم تکرار آن چیزی است که پیشینیان‌مان گفته‌اند و گریزی از تکرار نیست.
علاوه بر آن چه ذکرش رفت، با دست و اراده‌ی خود، خود را به حبس و حصر خانگی انداخته‌ایم. خروج از حصرهای خودساخته و حصرهای دیگران یکی از اصلی‌ترین مبارزات فمینیستی است. با ادبیات و داستان می‌توان این حصرها را شکست و بیرون آمد. از این زاویه نگاه، بوی برف، یکی از بهترین رمان‌های فمینیستی‌ است که تا به حال نوشته شده.
شاهدی در صحن علنی داستان
نویسنده بی‌آن که از جنس نگاه زنانه و منحصر به فرد خود فاصله بگیرد و آن را کنار بگذارد، حصرها را شکسته و وارد دغدغه‌ها و هول و ولاهای تاریخی و اجتماعی شده. بینشی و ادراکی تاریخی دارد اما روایتش بر یک خانواده متمرکز شده است. و از میان آن خانواده، نقش اصلی را یک زن، عزیزه خانوم ملقب به جاجان بر عهده دارد. بی‌آن که واقعیت جاجان را تحریف کرده باشد و از او زنی ایده‌آل آن چنان که خود می‌خواهد، بسازد. او جاجان است: «عزیزه جان، ملقب به جاجان، زوجه‌ی مرحوم خلدآشیان یحیی مشیر دیلمی و صبیه‌ی مرحوم جنت‌مکان میرزا ابوالقاسم خوشنویس نونقی.» نقش مهم او به صبیه بودن و زوجه بودنش برنمی‌گردد. جاجان خود را صاحب میراث نوشتن می‌داند. او می‌خواهد «شاهد» باشد. می‌خواهد شاهنامه‌ی خودش و خاندانش را بنویسد. شاهدی که داستان روی او و دیدن‌هایش متمرکز است. شاهدی نیست که دادستان احضارش کرده باشد. او می‌خواهد همه‌ی آن چیزهایی را که دیده به روایت درآورد. او می‌خواهد شاهدی در صحن علنی داستان باشد. مثل زنان معاصر داستان‌ها نگاهش را محدود و محصور نکرده است. او اصرار دارد تا آخرین برگ شاهنامه‌اش نوشته شود. او می‌داند که برای شکستن حصرها باید دیگران را هم شریک کند. باید اجازه بدهد تا تمام روایت‌ها با صاحب و بی‌صاحب در روایت او گره بخورند. باید بگذارد مصیبت‌ها و کابوس‌های او با رازهای ناگفته‌ی بانو درآمیزد و با زنان سلول‌های سیمانی شریک شود. برای همین مثل پدرش که چشم‌های او را باز کرد و در گوش‌هایش زمزمه کرد، او هم قصه‌هایش را زمزمه می‌کند با: «می‌گویند فراموشی موهبت است. می‌گویند نسیان و بی‌خبری، این که ندانی چه بر سر دیگران آمده، نعمت است. می‌گویند این که فراموش کنی چه دیده‌ای یا چه شنیده‌ای فرصت دوباره‌ زندگی کردن است. پس چرا این موهبت از من دریغ شده است؟ از ما، ‌از جاجان، از یحیی و از من... میرزای خوشنویس نگذاشت عزیزه جان فراموش کند... جاجان نگذاشت یحیی بی‌خبر بماند... یحیی پیله‌ی بی‌خبری مرا شکافت و کتاب قصه‌اش را به من سپرد... حالا هر شب مادربزرگ با پنجه‌های استخوانی‌اش پرده‌ی خواب مرا کنار می‌زند... حالا یحیی هر صبح سر روی بالش من می‌گذارد تا در گوشم ضجه‌ی سرباز میدان شهرداری رشت را زمزمه کند!... چه باید کرد؟... من چه باید بکنم؟... بنویسم یا ننویسم؟»
شاهنامه‌ی جاجان

کانال انجمن ماتیکان دا