📚 داستاننویسان و دوستداران داستان 📢ماتیکانداستان را به شیفتگان فرهنگِ ایرانزمین معرفی کنید 📢📢محتوای مطالب، نظر نویسندگان آن است و ممکن است با دیدگاه گردانندگان ماتیکانداستان همسو نباشد. ارتباط با مدیر کانال @vahidhosseiniirani
بنویسم یا ننویسم؟ صداها همچنان از هر طرف که سوری سر میچرخاند، بلند است
بنویسم یا ننویسم؟ «بوی جزغاله، بوی گوشت سوخته میپیچد توی دماغم.» کلاغهای مرده از آسمان همچنان میریزند. صداها همچنان از هر طرف که سوری سر میچرخاند، بلند است. او کشیده میشود. صدای عمه زری هم میآید: «ننویس! ننویس! تا میراث شوم مصیبتنامهنویسی از این فامیل وربیفتد.» از سمتی دیگر کشیده میشود: «جاجان میگوید بنویسم، مادربزرگ میخواهد خاکستر فراموشی را از روی همهی آدمهای توی کاغذها و نوشتههای خودش و پدرش پاک کند. میخواهد دوباره آنها را زنده کند تا همه آن را ببینند و قصهشان را بشنوند.»
زیرساخت و روساخت رمان، فلسفهی نوشتن است. فلسفهای پر از جدال و کشمکش. نقطهی پایانی برای این جدال وجود ندارد. داستان بر متن این درگیری دائمی ساخته میشود. روایتها هم میخواهند به دامن فراموشی و امنیت و آرامش حاصل از آن چنگ بزنند و هم از آن میگریزند. راوی میان این دو وضعیت کشیده میشود. همهی این جدالها به شکل قصهای درآمده. گردونهای از قصهها که مدام میچرخد: «گردونهای که بیوقفه میچرخد، هی میچرخم و همهی اینها را با هم میبینم.» سوری مینویسد. از ننوشتن هم مینویسد. کابوسها بیدار میشوند. هر قصه، قصهی دیگری را با خود میآورد. هر داستان حاملهی داستانی دیگر است. قصهی دستهای جزغاله شدهی کاتب، جاجان را بیدار میکند. تا او قصهی سرباز را در میدان شهرداری بشنود. و خود در شبهای بیپایان آن خانه باغ، بدون یحیی خان بزرگ قصههای دیگری را در شکم خود پرورش بدهد. به بار آورد. قصهی شب مصیب جاجان. شبی که صدرا، در نبود برادر، یحیی خان یاغی که آوارهی کوه و بیابان است، هوس خوابیدن با جاجان بیست و چهارساله را در سر پروانده و جاجان همان شب با اتوی ذغالی بر سر او میکوبد. این میشود راز جاجان. داستان مصیبتِ جاجان دفن میشود ته باغ زیر درختهای پرتقال و کیوی. نوشتن که آغاز میشود، این قصه هم بیدار میشود. تا برسد به داستان بانو (مامانو). او از سالهای 59 آمده به خانهی جاجان. یاغیای است طرد شده از خانه و خانواده. تنها و آواره. جاجان او را کشف میکند و به آن خانه باغ میآورد. تا او صفحهی زیرین قصهها باشد. تا او هم با این که از نوشتن، از عریانی میگریزد و همیشه خود را زیر نگرانیها و دلواپسیهایش پنهان میکند، به دامن قصه درآویزد و گوشههایی از آن را روایت کند و نویسنده یا راوی کابوسهای بیصاحب باشد. داستان او، قصهی زنان و سلولهای سیمانی را به عرصهی روایت میکشاند. تا یادداشتهای بیصاحب را بخوانیم و روایتی از یک زن: «مرد گفته بود هرزه. بعد کف سیمانی و سرد سلول بود و تاریکی پشت چشم بود و رعشهی فاتحانهی یک بیگانه بر جسمی که دیگر روح نداشت.»
بنویسم یا ننویسم میشود فلسفهی این رمان تا در لابهلای داستان و خط به خط آن جاخوش کند. داستان تکیهگاهی تاریخی، خانوادگی، اجتماعی و فردی ساخته است. نویسنده تکیهگاه داستانش را خوب میشناسد. با زوایا و ابعاد و گوشه و کنارهایش آشناست. میداند چگونه در لابهلای داستان آن را بپروراند. جدال بیپایان نوشتن و ننوشتن موازی شده با درد هولناک آن سرباز و کامیونهای یشمی با آن دردی که کاتب از آن سخن میگوید. جان کندن هزاربارهی زائو بر خشت و خاکستر.
حبس خانگی
بهنظر میرسد «بوی برف» اولین اثر چاپی شهلا شهابیان باشد. اما داستان گواهی بر تازهکاری نویسنده نیست. خط به خط داستان گواهی میدهند بر حضور نویسندهای کارآشنا و خبره. نویسندهای که هم داستان را میشناسد و هم نگاهی تاریخی، عمیق و چند پهلو به تاریخ و اجتماع دارد. و هم ادراکی همهجانبه از شخصیتهای داستان و زندگیشان. نگاه چندپهلو و صیقلیافتهی او با زبانی مناسب و زیبا پیوند خورده.
داستان نشان میدهد که نویسنده علاوه بر همهی دانشها و شناختهای چندگونهای که دارد، صاحب اندیشه و بینش هم هست. یادآور داستاننویسان شاخص و کمیاب ایران از بهرام صادقی تا گلشیری و ابوتراب خسروی و شهلا پروینروح. ادبیات داستانی معاصر دچار حفرهها و خلاءهای عمیق و زیادی است. یکی از مهمترین خلاءها، نداشتن تفکر و بینش داستانی است. این خلاء در آثار زنان داستاننویس مشهودتر است. تفکر و بینشی که با دانش و آگاهی درآمیخته باشد.
کانال انجمن ماتیکان داستان
https://telegram.me/matikandastan