📢ایران و قصه‌های از نظر سیاسی بی‌ضرر

📢ایران و قصه‌های از نظر سیاسی بی‌ضرر
@matikandastan

جیمز فین گارنر: در بهار سال ۲۰۰۰ ایمیلی از طرف شخصی به نام احمد پوری به دستم رسید که در آن اجازه‌ی ترجمه‌ی فارسی «قصه‌های از نظر سیاسی بی‌ضرر» را از من خواسته بود.
منظور او تنها جلب رضایت من از این کار بود، در شرایطی که ظاهراً نیاز قانونی به اجازه‌ی من در میان نیست.

چون ایران تابع قوانین کپی‌رایت نیست و او می‌تواند بدون دادن حقی به نویسنده اقدام به ترجمه و چاپ کتاب کند. در برابر چنین حق انتخابی چاره‌ای جز پذیرفتن نبود. هر چه باشد حداقل می‌توانستم آخر کار چند جلد از کتاب خودم را با ترجمه‌ی فارسی داشته باشم.

یک سال بعد آقای پوری دوباره ایمیلی فرستاد و خبر انتشار کتاب و استقبال خوب از آن را داد و قول داد چند نسخه برایم بفرستد. البته قبلاً بارها از این قول‌ها شنیده بودم. این بود که چندان عجله‌ای برای سر زدن به صندوق نامه هایم نداشتم و زمان گذشت.

روز ۱۱ سپتامبر سر راه خود به دفتر کارم از رادیوی اتومبیلم خبر تصادم هواپیماها با برج‌های دوقلوی نیویورک را شنیدم. پیش خودم فکر کردم این هم یکی از این حوادث ناگوار و فاجعه‌آمیز است که یک اشتباه سبب آن شده است. برای همین خبر را زیاد پیگیری نکردم. به اداره که رسیدم قوری قهوه را بار گذاشتم و سری به اینترنت زدم تا هم ایمیل‌هایم را بخوانم و هم ببینم اوضاع از چه قرار است. با حیرت متوجه شدم که هیچ کدام از سایت‌های خبری فعال نیستند. نکند حادثه بزرگ‌تر از آن بود که فکر کرده بودم؟

ساعت‌ها اخبار را لحظه به لحظه دنبال کردیم. تکرار آن کمک کرد تا آن‌چه را که تخیل‌مان نمی‌توانست بپذیرد باور کنیم.

نزدیکی‌های ظهر بود که پست رسید. در میان آن‌ها بسته‌ای هم برای من بود. نگاهی دقیق‌تر معلوم کرد که بسته از جمهوری اسلامی ایران است. به سختی می‌توانم چنین اتفاق شگفت‌آوری را توصیف کنم. در لحظاتی که موج شک و تردید و بدگمانی متوجه خاورمیانه بود، ناگاه، بسته‌ای نا آشنا از ایران را تحویل من می‌دهند.

این‌ها را اگر در رمانی سوزناک هم می‌خواندم باورم نمی‌شد. بسته واقعاً حاوی کتاب بود، ترجمه‌ی کتاب من. و حالا من بودم با کتاب خود در دست، که نمی‌توانستم حتی کلمه‌ای از آن را بخوانم. قوانین کپی‌رایت هرچه می‌خواست باشد، من دوست داشتم اثرم به دست خوانندگان ایرانی برسد...
@matikandastan